لبهاش رو جایجای پوست سفید یونگی مینشوند و دستهاش رو هرزهوار روی تن پوشیده از لباسش میچرخوند. صدای نفسزدنهای پسر بزرگتر مثل یک نوای شهوانی توی اتاق میپیچید و شهوت توی رگهاش رو بیشتر میکرد.
کمر یونگی رو به در چوبی اتاق تکیه داد و اینبار لبهاشون رو بهم رسوند. لبهای پفکیش رو محکم، اما عاشقانه روی لبهای خطی پسر میکشید و تکه گوشت لذیذ و سرخش رو عمیق میبوسید. ردهای ارغوانیرنگ روی پوست گردن یونگی به خوبی مشخص بود و قلبش رو گرم میکرد.
دستش رو بین بوسه از زیر تیشرت مشکیرنگش رد کرد و نوک سینهی برجستهاش رو بین انگشتهاش فشرد. یونگی با نالهای بلند بوسه رو شکست و قوسی به کمرش داد که پایینتنههای ملتهبشون بهم چسبید._ زود باش، جیمینی. قبل از اینکه خانوادهام بیان باید تمومش کنیم.
پسر بزرگتر با نفسهای تندشده بهسختی واژهها رو کنار هم چید و با چشمهای اشکی به چشمهای قهوهایرنگ روبهروش نگاه کرد. جیمین تنها پوزخندی کمرنگ کنج لبهاش نشوند و بدون اینکه جوابش رو بده، مجبورش کرد روی زمین زانو بزنه.
_ هیونگی، میدونی که از عجله خوشم نمیاد!
جیمین دستش رو بین تارهای سیاهرنگ پسر فرو کرد و چنگی به موهای بلندش زد. شلوارکش رو با دست آزاد پایین کشید و عضو ملتهبش رو به لبهای خیس از بوسهی یونگی کوبید.
_ زود باش، پسر خوبِ من!
پسر بزرگتر بزاق پشت لبهاش رو بهسختی فرو برد و نفس تیزی کشید. بوسهای سبک سر عضو جیمین نشوند و با خیرهشدن به چشمهای پسر کوچکتر، لبهاش رو دور عضوش نشوند و توی دهنش فرو برد. نالهی مردونهی جیمین توی گوشهاش پیچید و قلبش رو گرم کرد. اینبار با اشتیاق بیشتر، عضو پسر رو توی دهنش کشید و زبونش رو بازیگوشانه روی رگهای برجستهاش چرخوند؛ طوریکه نفس توی سینهی جیمین حبس و صدای نالههاش بلند شد.
دستهاش رو، روی رانهای پسر کوچکتر تکیه زد و سرعت سرش رو بیشتر کرد. چندبار پشت هم زبونش رو به شکاف کوچیک روی عضو جیمین کشید و طعم شور و گسی رو زیر زبونش احساس کرد.
با چنگزدهشدن موهاش و عقب کشیدهشدن سرش، بیاختیار نالهای از روی درد کرد و با کمک جیمین از روی زمین بلند شد. دستهاش رو به در چوبی تکیه زد و قوسی به کمرش داد که ضربهی محکم دست جیمین روی لپ باسنش نشست و نالهاش رو بلند کرد._ یونگی، من اومدم!
صدای ضعیف مادرش از سالن توی گوشهاش پیچید و تنش رو یخ زد. همین که خواست کمرش رو صاف کنه، دستهای جیمین ثابت نگهاش داشت. پسر کوچکتر از پشت بهش چسبید و عضو برجستهاش رو به لپهای باسنش کشید.
_ فکرش رو هم نکن من رو با این درد تنها بذاری، هیونگی!
_ ولی مامانم...
واژهها با گازگرفتهشدن لالهی گوشش نصفه موند و شورتکش بهدست جیمین تا روی زانوهاش پایین کشیده شد. عضو خیس و داغ پسر از بین خط باسنش رد شد و لرزی به تنش انداخت. بیصدا نفس تیزی کشید و لبهاش رو به دندون گرفت.
_ پاهات رو جفت کن!
صدای خشدار جیمین از بین دندونهای چفتشدهاش به گوش رسید و قلبش رو لرزوند.
بیصدا اسم پسر رو زمزمه کرد که انگشتهای داغ جیمین زیر شکمش چرخید و باعث شد نالهای بیاختیار از گلوش بیرون بیاد.
_ یونگیا...
اینبار صدای ظریف مادرش همراه با قدمهای بلندش بود که هرلحظه نزدیکتر میشد، قلبش با شدت توی سینهاش تپید و استرس رو به جونش انداخت. از طرف دیگه، جیمین بدون اهمیت به این قضیهی حیاتی، عضو سیخشدهاش رو محکم و سریع بین رانهای بهم چسبیده و باسنش میکشید.
_ جواب مامان رو بده، هیونگی. تو که نمیخوای بیاد تو، میخوای؟
دستهاش رو، روی در چوبی مشت کرد و با کمک جیمین پاهاش رو بهم چسبوند. با تقهای که به در خورد، تنش منقبض شد و پیچشی زیر دلش نشست.
_پسرم؟
_ب-بله مامان؟
صدای لرزوندش بهسختی بلند شد و سر عضو جیمین روی ورودی حساسشدهاش کشیده شد.
_ چرا صدات کردم نشنیدی؟
با احساس اینکه ممکنه مادرش در اتاق رو باز کنه، تکون خورد که خیسی مایع منی جیمین رو، روی ورودیش احساس کرد.
_ حموم بودم. میخوام لباس بپوشم، مامان!
صدای خندههای آروم جیمین توی گوشش و دست گرم پسر دور عضوش نشست. پسر کوچکتر بدون لحظهای مکث دوباره ضربههای بین پاییاش رو شروع کرد و اینبار عضو دردناکش رو هم بین دستهاش پمپ میکرد.
_ باشه عزیزم، بیا بیرون برات خوراکی خریدم.
_ با-باشه...
صدای مخلوطشده با نالهاش بهسختی بلند شد و گوش تیز کرد تا دورشدن مادرش رو ببینه.
_ که حموم بودی؟
با کامشدن بین دستهای پسر، زانوهاش لرزید و چشمهاش سیاهی رفت. لبهای جیمین روی گوشش نشست و لحظهای بعد گرمای پسر بین پاهاش ریخته شد.
_ قراره بریم!
~•
های آدیا صحبت میکنه.
نظر یادتون نره تا بعد
بوس بای.
YOU ARE READING
oneshot (BTS)
Romanceهای. آدیا صحبت میکنه. من اومدم با یک سری سناریو و وانشات(: حقیقتاً بچههای کوچکم بیشترین قسمت قلبم رو تسخیر کردن. پس بچههام رو دوست داشته باشید و بهشون عشق بورزید. درخواستی هم پذیرفته میشه🌙 Writer:ᴬᵈʸᴬ.ᶳᶤ