Sweetheart/minyoon

191 20 0
                                    

سردی هوای صبحگاهی لرز به تنش انداخته بود، نور مستقیم آفتاب که از بین پرده‌ها به چشم‌هاش می‌خورد و خواب رو از سرش پروند.

خمیازهٔ بلندی کشید و روی پهلو چرخید.
طبق عادت زانوهاش رو داخل شکمش جمع کرد و دستش رو روی پلک‌های ورم کرده‌اش کشید.

تنش برهنه بود و احساس کوفتگی توی سلوس‌های تنش پخش شده بود.
نیاز داشت پتوی نرمش رو تا گردن بالا بکشه و پوست برهنه‌اش رو مهمون نوازش‌‌های پتو کنه.

دستش رو روی تشک تخت کشید و چشم بسته دنبال پتو گشت.
با خوردن انگشت‌هاش به جسم نسبتاً نرمی، اخم کم‌رنگی کرد و فشاری به جسم داد تا ماهیتش رو بفهمه‌.

صدای داد ناگهانی باعث شد پلک‌هاش رو شتاب‌زده باز کنه و وحشت‌زده روی تخت بشینه.

جلوی چشم‌هاش تنی برهنه جمع شده بود و ناله می‌کرد.
هین بلندی کشید و تنش رو عقب برد، نگاهش گیج روی مرد برهنه می‌چرخید و مغزش دنبال نشونه‌ای آشنا بود.

«بیبی؟ داری چیکار می‌کنی؟»

صدای مرد خش‌دار و موهای طوسی رنگش روی پیشونیش نقش بسته بود.
با گونه‌هایی سرخ نگاهش رو گرفت.

عضو مرد رو بین انگشت‌هاش فشرده‌ بود!
مرد مو طوسی با خنده درحالی که هنوز دستش روی عضوش بود، روی تخت نشست و گونه‌اش رو با دست آزادش نوازش کرد.

«ببخشید.»

به آرومی زمزمه کرد و لب‌هاش رو به هم فشرد، مرد مو طوسی بی‌صدا خندید و گونه‌اش رو کشید‌.
مغزش تازه به کار افتاده بود، این مرد مو طوسی کسی جز دوست‌پسر عزیزش پارک جیمین نبود!

«اشکالی نداره سوییت‌هارت. فقط یکم درد گرفت.»

پلکی زد و به چشم‌های خط شدهٔ جیمین خیره شد.
مرد طبق معمول موقع خنده چشم‌هاش رو از دست داده بود.
لبخندی کوچیک کنج لبش شکل گرفت و باعث شد گونه‌هاش از قبل هم سرخ‌تر بشه.

وقتی جیمین دست‌هاش رو دور کمرش حلقه‌ کرد، متوجه پوست‌های برهنه‌اشون شد.
نفس تیزی کشید و با تعجب پرسید:
«چرا لباس نداریم؟»

جیمین بوسه‌ای روی لب‌هاش گذاشت و تن‌هاشون رو روی تخت انداخت.

«یادت رفته؟»

هومی کشید و دستش رو روی گردن جیمین انداخت و با لب‌هایی غنچه شده به جیمین خیره شد.

«چی رو یادم رفته؟»

«کار‌های دیشبمون رو سوییت‌هارت.»

فشار کوچیکی به گردن مرد داد و چونهٔ جیمین رو بوسید.

«مگه چیکار کردیم؟»

جیمین به کمر روی تخت خوابید و نیشخندی بهش زد.

«می‌خوای یادآوریش کنم؟»

آب دهنش رو با صدا قورت داد و نوچی زیر لب گفت.

«ولی ناراحتم که یادت نمیاد.»

قبل از اینکه بتونه چیزی بگه لب‌هاش اسیر لب‌های مرد شد.

•~

های آدیا صحبت می‌کنه.
دوستش داشته باشید و بهش عشق بدید

oneshot (BTS)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora