صدای فلوت داخل دریاچه میپیچید و لبخند روی لبهای پسرک اسیرشده در آب مینشوند.
پسر دکمههای پیرهن حریر و بدننماش رو نامنظم و سریع بست و تنش رو زیر آب کشید.
یک...
دو...
سه...
همراه با نوای موسیقی تن سبکشدهاش رو به رقص درآورد و چشمهاش رو بست.
حرکات نرمش موج به تن آب میانداخت و همراهی ماهیهای سفید رنگ دریاچه لبخند روی لبهاش رو پر رنگتر میکرد.
فلوت با ریتمی ملایم به نقطهی اوج موسیقی نزدیک شد و حرکات رقصندهی دریاچه رو تندتر کرد.
نفس عمیقی کشید و بدون بازکردن چشمهاش تنش رو چرخ داد.
نوای موسیقی لحظهای قطع شد و چشمهای پسرک سفیدپوش رو باز کرد و نگاهش رو به نگاه کابوس زندگیش دوخت."سلام، عروسک."
بدون اینکه نوایی از بین لبهای کدرش بیرون بیاد، شوکه به عقب پرید که حرکتش تنها شبیه به دست و پا زدن داخل آب شد.
بزاق پشت لبهاش رو همراه با مقداری از آب دریاچه فرو برد و نگاه ترسیدهاش رو زیر انداخت."سلام."
با لکنت و خجالت زمزمه کرد و لب زیرینش رو گزید.
مرد کت و شلوار روبهروش که به طرز ترسناکی سر داخل آب آورده بود، کروات مشکیرنگ دور گردنش رو شل کرد و با شناور کردن خودش، قدمی نزدیکش شد."دلتنگت بودم."
دستهای زخمی و خونی مرد دور کمر باریکش نشست و تنهاشون زیر آب به هم وصل شد.
لبهای سرد مرد روی گونهاش نشست و پوستههای روی لب مرد، پوست صافش رو خراش داد."باعث خوشحالی منه."
مرد داخل آب هومی کشید و با یک حرکت تنهاشون رو به سمت سطح دریاچه برد.
بیصدا نفسی کشید و اجازه داد دستهای هرز مرد تن بلوری و دستنخوردهاش رو لمس کنه."میرقصیدی."
"بله، صدای فلوت دلنشین بود."
به آرومی زمزمه کرد و با نشستن لبهای مرد روی گردنش لرزید.
"درمورد رقص چی گفته بودم، عروسک؟"
بزاقش رو قورت داد و چنگی به کت مشکیرنگ مرد زد، بیتوجه به بوی خون ترکیب شده با آب نفس عمیقی کشید.
"گفتید... گفتید بدون حضورتون نرقصم."
"درسته، اینبار رو چشم پوشی میکنم؛ اما حواست رو خوب جمع کن. تو که نمیخوای مثل دوستهات غذای من بشی؟"
سرش رو با ترس به دو طرف تکون داد و لرزون بوسهای به لبهای خشک مرد زد.
"نه، نمیخوام."
مرد لبخند ترسناک روی لبهاش رو پر رنگتر کرد و دست هرزش رو، روی سینهی خیسش کشید.
پیرهن حریرش به خاطر رقص داخل دریاچه شبیه به پردهای شفاف به تنش چسبیده بود و اندام عریانش رو مثل یک کالای بیارزش به شیطان روبهروش نشون میداد.
نفس توی سینهاش رو حبس کرد و اجازه داد نسیم خنک ظهرگاهی تن خیسش رو زیر دستهای مرد به لرز بندازه؛ البته این لرز کوچیک بیشتر به خاطر لمسهای بیشرمانهی روی پوستش بود تا نسیم ملایم جنگلی.
انگشتهای زخمی جونگکوک از زیر تنها پوشش تنش رد شد و نوازشهای عذابآورش رو به پوست دست نخوردهاش داد.
لبهای کدرش رو به هم فشرد و چشمهاش رو بست.
مرد مومشکی بدون هیچ احساسی توی چشمهاش تنها با خندهای تیره و ترسناک نگاهش میکرد و انگشتهاش رو، روی پوستش به رقص در میآورد.
این روزهای پر اسارت تبدیلش کرده بود به عروسک کوچیک مرد، روزهای اول برهنه روی تخته سنگ داخل دریاچه مینشست تا نگاه هرز مرد روی تنش بچرخه و حالا هم اجازه میداد دستهای ناپاک جونگکوک تنش رو به گناه آلوده کنه.
خوشحال بود که تنها عروسک ارضای روح مرد شده نه ارضای جسمش.
حداقل هنوز میتونست با باکرگی تنش به سرزمین پریان برگرده.
چشمهای بستهاش رو باز کرد و به شکارچی پری روبهروش خیره شد.
چرا از بین تمام پریهای دنیا خودش اسیر دستهای مرد شده بود؟
گاهی از بین حرفهای پرندهها میشنید هم نوعهاش بهش حسادت میکنند.
حداقل مثل بقیه خوراک شبهای پر هوس مرد نشده!
خیره به چشمهای تیره و رنگ همیشه پریدهی صورت روبهروش نفس عمیقی کشید که عطر خون مخلوط شده با آب بینیش رو سوزوند.
اگر جای این لبخندهای شبگونه، لبخندی به شیرینی شهد گل روی این لبها مینشست چی میشد؟
یا جای این عطر گس خون چیزی شبیه به گلهای یاس روی تن مرد به مشام میرسید.
احتمالاً اون روز چشم روی همهچیز میبست و با اراده تنش رو تسلیم مرد روبهروش میکرد.
شکارچی اگر این قسمتهای ترسناک وجودش رو نداشت حتماً معشوقهی پنهانی هزاران پری میشد.
افکار توی سرش لبخندی شیرین کنج لبهاش نشوند که با فشردهشدن نوک سینهاش توسط مرد از بین رفت.
بیاختیار از حس عجیب پیچیده شده توی تنش نالهای هوسانگیز و گوشنواز از بین لبهاش فرار کرد و برق عجیبی توی چشمهای سیاه مرد نشوند.
وحشتزده به لبخند دندوننمای مرد چشم دوخت و خواست قدمی به عقب برداره که دستهای قوی دور کمرش مانع شد.
جونگکوک دندونهای تیزش رو، روی هم کشید و با حرصی آغشته به خنده دوباره نوک سینههای قهوهایرنگ رو بین انگشتهاش فشرد.
YOU ARE READING
oneshot (BTS)
Romanceهای. آدیا صحبت میکنه. من اومدم با یک سری سناریو و وانشات(: حقیقتاً بچههای کوچکم بیشترین قسمت قلبم رو تسخیر کردن. پس بچههام رو دوست داشته باشید و بهشون عشق بورزید. درخواستی هم پذیرفته میشه🌙 Writer:ᴬᵈʸᴬ.ᶳᶤ