سگ وی ووشیان رو کشید و وی ووشیان لان وانگجی رو کشید. سگ اونها رو تا نیمه راه برد، به پشت قلعه سنگی که در ورودی پیدا شد. سگ دندان هاش رو شل کرد. یک سری دیگر به سمت داخل پارس کرد و دیوانه وار دمش رو به طرف آن دو تکان داد.
جیانگ چنگ در نهایت اخم کرد و با لحنی خشن فریاد زد: "آ لینگ!..."
جین لینگ وانمود کرد اصلا چیزی نشنیده.لان وانگجی ابتدا با نور درخشان بیچن به داخل رفت. وی ووشیان هم با عجله داخل رفت و نزدیک بود باهاش برخورد کند. در حالی که وی ووکسیان سرش را تکان می داد، لان وانگجی دستش را برای حمایت از او گرفت.
یونهی با هیجان نفس نفس زد:"فکر می کنی تو غار کاری بکنن؟"
"این خیلی خطرناکه چون اونها نمی دونن که قراره با چی روبه رو بشن." صدای مردانه ای ناگهان در بین قهقهه هاشون به گوش رسید. دخترا با کنجکاوی به تهذیبگری که در زیر نگاهشون سرخ شده بود، نگاه کردن. "ا-اما من از دیدنش متنفر نیستم."
میلی زمزمه کرد"صحیح..."سپس سر تکان داد.
سگ روحانی فقط میتونست بیرون ورودی بشینه، دمش تندتر و سریعتر تکان میخورد. وی ووشیان واقعا خوشحال بود که دست لان وانگجی رو گرفته و در حالی که چند قدمی به داخل رفتن، اون رو نگه داشت.
هر چه بیشتر تر به جلو می رفتن، وی ووشیان پژواک خفیفی رو می شنید. با این حال، در نهایت نتونست بیشتر از این تحمل کنه و ایستاد، دست راستش رو روی شقیقهاش فشار داد و ابروهاش به هم چسبیدند.بقیه هم دست روی گوشهاشون گذاشتن، صداهایی که از افکار وی ووشیان شنیده میشد، بلندتر از حد قابل تحمل بود.
چی بود... این چی بود؟!
لان وانگجی برگشت و پرسید: "چی شده؟"
وی ووشیان پاسخ داد:" خیلی بلنده...."لان وانگجی منظور وی ووشیان رو درک نکرده بود، اما الان، با پخش افکار وی ووشیان به این شکل، میتوانست ضربان خفیفی در شقیقههاش حس کنه که زمزمهها و فریادها ذهنش را پر کرده بود.
مردی جوان دست به چانه پرسید:"ممکنه این صداهای ارواحیه که در اکن مکان به دام افتادن باشه؟" به نظر می رسید اقیانوسی از زمزمه، جیغ و قهقهه ها از هر طرف میومد. صداها هم شامل مرد و زن، پیر و جوان، بلند و آرام بود. اونها حتی می تونستن چند جمله تکه تکه بشنون، اما درک نمیکردن.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.