لان شیچن دوباره صحبت کرد، "و تو میخواستی که اونم ریاد، نه؟"
لان وانگجی مات و مبهوت شد.
لان شیچن ادامه داد:"من فقط به این دلیل موافقت کردم چون انگار می خواستی مرید ارشد فرقه جیانگ باهات بیاد."لان جینگی با ناباوری گفت:"پشمام!شوخی که نمیکنی؟"
"واقعا به نظر نمیاد که میخواد ارشد وی بیاد." جین لینگ با اطمینان سر تکان داد.
اویانگ زیژن مداخله کرد:" آه، اما اگر از درون، هانگوانگ جون واقعاً می خواست ارشد وی بیاد، اما نمی خواست نشون بده چی؟"
لان جینگی به آرامی سر تکان داد:"اوه، آره، منطقیه. فقط زوو جون و ارشد وی می تونن منظور ظریف هانگوانگجون رو بفهمن."
جین لینگ ابرو در هم کشید: "اما چرا باید این کار رو انجام بده؟"
اویانگ زیژن شانه هایش رو بالا انداخت و گفت:" احتمالاً در این مرحله در مورد احساساتش نسبت به ارشد وی گیج شده و می خواد ازش دوری کنه."
لان سیژویی طوری به اویانگ زیژن نگاه کرد انگار که می خواست بفهمه مغزش چطور کار می کنه.
تنها پس از مدتی، لان وانگجی بالاخره پاسخ داد و به سختی گفت: "چنین چیزی نیست."
میلی به آرامی لبخند زد: "اوه، به نظر میاد که زوو جون درست می گفت." او با خوشی دست زد و از دیدن نتیجه این کار هیجان زده شد.
در شهر سائی، وی ووشیان دو شیشه شراب برنج خرید و یکی رو به جیانگ چنگ داد، !مردم گوسو خیلی شیرین صحبتن. این چطور بحث کردنیه اخه؟ اگر ببینن که مردم یونمنگ چگونه با هم بحث می کنن، تا حد مرگ میگرخن... چرا به من نگاه می کنی، لان ژان؟ بخیل نیستم که واسه تو نخریدم، مگه افراد فرقهات از نوشیدن الکل منع نمیشن؟"
یونهی حدس زد:"فقط به این دلیله که او با یک دختر صحبت کرد، اینطور نیست؟"
میلی پوزخندی زد:"اوه! فاز حسادت اولیه اش شروع شد!" و وقتی به هم نگاه کردند، دیوانه وار شروع به قهقهه زدن کردن.
تزکیهکننده پشت سرشون به آرامی دور شد و به دنبال جای دیگهای برای نشستن به اطراف نگاه کرد.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.