جین لینگ پس از مدتی به آرامی به هوش اومد. با گذاشتن دست رو گردنش، کمی درد احساس کرد. از جا پرید و بلافاصله غلاف شمشیرش را در آورد:"چطور جرات کردی منو بزنی! حتی داییم منو نزده بود!"
وی ووشیان فریاد زد:"واقعا؟ مگه همیشه تمیگه پاهاتو میشکنه؟"یو نیانژن خرخر کرد و نظر داد:"البته که نه، چنگ چنگ نسبت به خواهرزادهاش خیلی مهربونه. اگر می تونست، در هر ساعت از روز از جین لینگ محافظت میکرد."
جیانگ چنگ با تندی پرسید:"کی گفته من مهربونم؟! تیکه میندازی؟"
یو نیانژن چشم گرد کرد و گفت:"باشه تو راست میگی! من فقط با چیزهایی که می دونم رو به اشتراک میذارم." و لبخندی معصومانه تقدیمش کرد.
جین لینگ عصبانی شد، "او فقط تهدید میکنه! آستین بریده لعنتی، اصلا چی می خوای؟ من…"
وی ووشیان صورتش رو پوشانده و به پشت سر جین لینگ فریاد زد:"آه! هانگوانگ-جون!"
جین لینگ که ترسیده بود فوراً فرار کرد و در حالی که میدوید فریاد زد:"آستین بریده لعنتی! کارت یادم میمونه! این هنوز تموم نشده!"لان جینگی در حالی که می خندید شکمش رو گرفت:"دوباره گول خوردی!"
یک جوان دیگر با خرخر به صدا درآمد:"و اونقدر جرات داشت که به ارشد وی فحش داد، انگار نمیدونست اگر هانگوانگجون بشنوه تنبیهش میکنه."
رنگش پرید. آب دهنش رو قورت داد و اصلا به سمت وی ووشیان و شوهرش نگاه نکرد. واقعاً نیاز داشت قبل از این که دوباره چنین فحش هایی بده دوبار فکر کنه!پشت سرش، وی ووشیان اینقدر خندید که نمی تونست نفس بکشه. پس از ناپدید شدن جین لینگ، سرانجام پس از مدتی سرفه، تونست جلوی خنده رو بگیره. بعد از اون بود که وقت داشت خاطراتش رو مرور کنه.
فلش بک دیگری روی پرده پخش شد و وی ووشیان نفسش رو حبس کرد، یک نسخه کوچک از خودش روی زمین زانو زده بود و با خوشحالی در حال خوردن خربزه ای بود که جیانگ فنگمیان براش خریده بود. نحوه نمایش این وقایع کمی عجیب بود چون صدایی از صحبت مردم شنیده نمی شد و در عوض موسیقی شنیده می شد. آهسته و شیرین بود و نوعی حس غم انگیز و نوستالژیک ایجاد می کرد.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.