جیانگ فنگمیان و جین گوانگشان با عجله به گوسو رفتن. صحنه نشون میداد رهبران فرقه به خاطر دو پسری که به زانو زدن و سرزنش شدید لان چیرن محکوم شدهاند، عرق پیشانیهاشون رو پاک کرده و شروع به صحبت کردند.
"وای، این دو نفر رهبران قبلی قبیله جیانگ و جین قبل از جیانگ وانیین و جین گوانگ یائو هستن؟" یک جوان بلند فریاد زد و چشماش از دیدن چنین چهره های افسانه ای با وضوح بالا گشاد شد.
فک جین لینگ افتاد. این دو پدربزرگاش بودن که یک بار هم ندیده بودشون. چشماش بینشون می چرخید، مطمئن نبود که باید بیشتر روی چه کسی تمرکز کنه.
از سوی دیگر، وی ووشیان در کنار لان وانگجی سفت شده بود در حالی که چشمای جیانگ چنگ گشاد شده بود. دستش طوری تکان می خورد که انگار می خواست دستش رو به سمت صفحه نمایش ببره و مردی که لباس بنفش پوشیده بود رو بگیره. با وجود اینکه هر دو خودشون رو از نظر ذهنی آماده کرده بودن تا دوباره مردهها رو زنده ببینن، اما وقتی که جیانگ فنگمیان در مقابلشون انقدر جوان و پر از زندگی به نظر می رسید، تلاش برای عدم واکنش احساسی سخت بود.
جیانگ فنگمیان لغو نامزدی رو مطرح کرد.
او به جین گوانگشان گفت:"در وهله اول مادر آلی کسی بود که به انجام این نامزدی اصرار داشت و من موافقت نکردم. الان که بهش نگاه می کنم، چون هیچ کدومشون مشتاق نیستن، بهتره که مجبورشون نکنیم."جین لینگ با تعجب پرسید:"اونها نامزدی رو بهم زدن؟" واقعا رابطه مادر و پدرش قبلا تا این حد وحشتناک بوده؟
"نگران نباش جین لینگ، مشخصه بعداً اوضاع بهتر شده." لان سیژویی دلداریش داد و دستی به شانه جین لینگ زد.
لان جینگی گفت:"آره، وگرنه اینجا نبودی."
اویانگ زیژن حرفش رو تکمیل کرد:"اصلا وجود نداشت که بخواد اینجا باشه."
لان سیژویی فقط از بی فکری این دونفر آه کشید در حالی که جین لینگ نگاهی تحقیرآمیز به لان جینگی انداخت و صورتش قرمز شد.
جین گوانگشان شوکه شد. او پاسخ داد:"بچه ها از زندگی مشترک چی میفهمن؟ بزار هرجور میخوان زندگی کنن. برادر فنگمیان، نیاز نیست من و تو بهشون توجه کنیم."
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.