خودمونیما ون روحان عجیب ددیه🤧
ابرها و آسمان دوباره شروع به تغییر کردن و در جهت مخالف صحنه قبلی که الگوی مشابهی نشون می داد حرکت کردن.
وقتی متوقف شد، صحنه روی وی ووشیان در بدن مو ژوانیو باز شد که در حالی که خروپف میکرد بهطور کج روی تخت خوابیده. شخصی که دستهاش فقط روی صفحه نمایش داده میشد وضعیت وی ووشیان رو ثابت کرد و اونو محکم زیر پتو فرو کرد. وقتی تصویر بعدی لان وانگجی رو نشان داد که جینگشی رو ترک میکرد، حدس این که چه کسی بوده سخت نبود.اولین کسی که واکنش نشان داد کسی نبود جز میلی که سرشار از هیجان بود، "اوه خدایا اوه خودایا! هانگوانگ جون بود که از وی ووشیان مراقبت می کرد!"
"ما به زمان حال برگشتیم!" یونهی اشک های ساختگیش رو پاک کرد، در حالی که میهوا با خوشحالی برای خودش کف زد.تهذیبگران هم شگفت زده شروع به صحبت بین خودشون کردن. وی ووشیان با دیدن بدن مو ژوانیو پس از تماشای دوباره بدن خودش برای مدت طولانی، تقریباً دچار سردرگمی شد.
سپس چیزی به ذهنش رسید و با ناامیدی به زمین مشت زد. " نزدیک بود شیجیه رو ببینیم!"
لان وانگجی به آرامی پشتش رو مالید و گفت:"شاید بعدا." منظور او افشاگری دیگری از گذشته بود و وی ووشیان سر تکان داد، به این امید که بیشتر نشون بده.
وقتی وی ووشیان بیدار شد، بلافاصله پتویی که روش بود کنار زد. انگشتای دست راستش رو تو موهاش فرو کرد، در حالی که هنوز احساس غریبی می کرد.
در این زمان، دو ضربه از در چوبی جینگشی با صدای لان سیژویی آمد که فریاد زد:"ارباب جوان مو؟ هنوز خوابی؟"
وی ووشیان در حالی که از جایش بلند شد گله کرد:"چه خبره کله سحر؟! مگه کله پاچه بار گذاشتین؟"
"سحر؟ ولی الان ده صبح..."وی ووشیان گفت:"خوشحالم که مجبور نیستم همزمان با شما شاگردای لان بیدار شم، اما تنها بدیش اینه که نمی تونم هر روز صبح با چهره زیبای لان ژان از خواب بیدار شم." از عمد صداش رو پایین نیاورد که باعث شد بسیاری از نوجوانان تا عمق وجود سرخ بشن.
چون نصف شب رو به شکم دراز کشیده بود، کمر و گردنش هر دو درد می کرد. او با لحنی صادقانه گفت:" نمی تونم بلند شم."
لان سیژویی پرسید:"این بار چی شده؟"
وی ووشیان با بی شرمی گفت:" چی شده؟ هانگوانگ جونتون منو کرده!"
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.