ناگهان صدای خش خش اومد. الهه از رقصیدن دست کشید و به تاریکی جنگل خیره شد. وی ووشیان فلوتش رو کنار گذاشت و فکر کرد'چیزی که من احضار کردم انگار یکمی بیش از حد قدرتمنده، اینطور نیست؟" سپس سروصدا قطع شد و یک شکل ظاهر شد.
صدای همه پر از وحشت بود که فریاد می زدند:" ژنرال ارواح، این ژنرال شبح ون نینگه!"زنی از فرقه میشان یو در حالی که چشماش رو گرد کرد گفت:"و اون لحظه، همه فهمیدن که تو وی ووشیان هستی. احمقی؟ خودت رو لو دادی!"
وی ووشیان پلک زد. این اولین باری بود که یک تزکیه کننده که بهش نزدیک نبود، نگران حالش بود. یا اینطور به نظر می رسید. "خب، خانم، از اونجایی که جین گوانگیائو هویتم رو فاش کرد، هنوز لو نرفتم. در واقع به لطف جیانگ چنگه که تونستم تا زمانی که می تونم به عنوان مو ژوانیو بمونم." او با پوزخند فلوتش رو به سمت رهبر فرقه جیانگ گرفت.
جیانگ چنگ به تزکیهکننده میشان یو که یو نیانژن نام داشت و دخترخاله جیانگ چنگ هم بود بود، گفت:"نیانژن، باهاش بحث نکن."
یو نیانژن سرش رو بالا گرفت، "تو رئیس من نیستی چنگ چنگ."
جیانگ چنگ از بین دندون هاش گفت:"بهت گفتم اینطوری صدام نکن!" اما زن با تحقیر بویی کشید و به سمت دیگهای نگاه کرد که انگار اصلاً قصد نداشت چهره پسر خالش رو ببینه.
وی ووشیان خنده اش رو خفه کرد. این زن خیلی جالب بود.
"ون نینگ؟ مگه به خاکستر تبدیل نشده بود؟" وی ووشیان زمزمه کرد و به جسد خیره شد. چهره ون نینگ رنگ پریده و لطیف بود، و به طرز غم انگیزی زیبا به نظر می رسید.ون نینگ پرسید:"ارباب وی، به نظرت خوشگلم؟" از اون تعریف غیر منتظره سرخ شده بود.
وی ووشیان این بار خنده اش رو نگه نداشت و دستی به سر ون نینگ زد:"معلومه که هستی، ون نینگ! مگه تاحالا بهت دروغ گفتم؟" اما وقتی ون نینگ دهنش رو برای پاسخ باز کرد، وی ووشیان با عجله گفت:"این رو جواب نده."ناگهان وی ووشیان یک کشش روی آستینش احساس کرد. فهمید که از لان ژانه، با کمال میل به سمت شوهرش برگشت، اما لان وانگجی چیزی نگفت و دوباره به صفحه نگاه کرد.
وی ووشیان سرش رو با پوفی خاروند و سپس شانه هاش رو بالا انداخت.
در همین حال، لان سیژویی به خاطر عموش به سرکه خوردن هانگوانگ جون نخندید.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.