39

275 61 144
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.




"ارشد وی داره سمت چشمه های سرد میره. باید برگردیم؟" یک شاگرد جوان از گوسو لان با تردید پرسید. اما لان جینگی فقط دستش رو تکان داد. 

"نه، اگر فقط یکیشون اونجا باشه چیزی نیست." لان جینگی در حالی که دستاشو روی هم می‌گذاشت، ادامه داد:"به‌علاوه، اونها هم سن و سال ما هستن، هیچ کاری نمی‌کنن."

چند نفر به خاطر این استدلال سرشون رو تکان دادن، در حالی که جین لینگ فقط ابرو بالا انداخت و به تماشای صفحه ادامه داد. 

از طرف دیگر، لان سیژوی، برای هر موردی دست روی چشماش گذاشته بود.  

صحنه به چشمه‌های سرد تغییر کرد. لان وانگجی درون آب سرد چشم بسته بود. 

چشمای لان جینگی گرد شده بود، "وای نه-"

سپس صدایی که روی صفحه نبود بلند شد، "لان ژان!"

"..." 

"آههه! هانگوانگ جون هم اونجاست!"

"اوها با همن!"

"جفتشون لختن!" 

نوجوانان از وحشت شروع به پوشوندن چشماشون کردن، با وجود اینکه هیچ اتفاقی نمی افتاد، چهره هایشان از تخیلات وحشیانه قرمز شده بود. 

لان جینگی رو به لان سیژوی کرد و دید که از قبل صورتش رو پوشونده. "سیژوی، تو می دونستی؟!"

اگر میخواست، شاید چشمانش رو میچرخوند. در عوض با صدای بلند گفت: "نه، فقط حدس زدم!" 

قبل از اینکه لان جینگی بتونه پاسخ بده، وی ووشیان اخم کرد:"ما هیچ کاری نکردیم!"

نوجوانان آهسته دست هاشون رو پایین انداختن و سر بالا آوردن تا تماشا کنند. هرچند جین لینگ هنوز دست‌هاش رو تا نیمه‌ جلو چشمش گرفته بود. 

وی ووشیان با تکان دادن سر به شوهرش تکیه داد. به آرومی گفت:"اما می‌دونی لان ژان، اگر در مورد این روز فانتزی داری، می‌تونیم با بخور امتحانش کنیم، نظرت؟"

لان ژان نفسی با خوشحالی رها کرد اما جوابی به شوهرش نداد. اگرچه ذهنش شروع به سرگردانی کرد... 

CAVE OF MEMORIES Where stories live. Discover now