چی میشد ما این صحنه رو تو سریال می دیدیم😭😭
وی ووشیان برگشت و گفت: "تا زمانی که هر دومون هنوز زنده هستیم، مطمئناً دیر یا زود دوباره همدیگر رو میبینیم."
لان وانگجی تاکید کرد:"راه نرو..."
وی ووشیان پرسید:"اگر راه نرم، چطوری باید حرکت کنن؟ میخوای کولم کنی؟"لان چیرن نفسش رو از بینی بیرون داد. خواستن چنین چیزی حتی به شوخی…
لان وانگجی در سکوت به او نگاه کرد. وقتی لان وانگجی در مقابل او خم شد، لبخند وی ووشیان روی صورتش یخ زد و فریاد زد:"وایسا، بس کن. جدی نگفتم فقط بی حسه چون چند بار از زیدیان ضربه خوردم، نشکسته که! واسه یک مرد بالغ مثل من بده که روی پشت یکی حمل بشه."
آنها برای مدتی با هم بحث کردند و لان وانگجی سعی کرد به وی ووشیان یادآوری کنه که قبلاً از لان وانگجی خواسته بود اونو روی پشتش حمل کنه. با این حال، وی ووشیان فراموش کرده بود.
لان وانگجی با لحنی بی تفاوت پاسخ داد:"هیچوقت چنین چیزایی یادت نمیمونه."پسرکی جوان با تعجب فریاد زد:"چطور ارشد وی همزمان فراموشکار و هم نابغه است؟"
لان جینگی همچنان خیره به صفحه جوابش رو داد:"چون او ارشد ویه. سوال بیخود نپرس!"
وی ووشیان گفت:"همه میگن که من حافظه بدی دارم ولی نمیزارم منو رو کولت بلند کنی."
لان وانگجی پرسید: "مطمئنی؟"
وی ووشیان با قاطعیت پاسخ داد: "مطمئنم."
ناگهان یکی از بازوهای لان وانگجی دور کمرش حلقه شد و در حالی که لان وانگجی کمی خم شد، دیگری به سمت پشت زانوهاش رفت.
وی ووشیان وحشت کرد: "لان ژان!!!"گریه های او روی صفحه نمایش تونست صدای جیغ های گروهی از طرفداران مشتاق این شوهران رو خفه کنه.
"اوه خدای من!""هانگوانگ-جون! چقدر جرعت داری!"
"منم از اینا میخوااااام!..."
در حالی که دخترها طوری رفتار می کردن که انگار در حال از دست دادن عقلشونن، مینگ ئو فاصلهای تا گریه نداشت.
میهوا تعجب کرد و پرسید:"یو گه، چی شده؟"مینگ یو با چشمای درخشان، بو کشید:"خیلی عالیم! خیلی از شوهرا چنین کاری برای زنشون انجام نمیدن، اما هانگوانگ-جون ایده آل ترین شوهر تاریخه! نگاش کنین چطور از وی ووشیان مراقبت می کنه! توقعم از شوهر آیندهام رو حسابی بالا برد!"
DU LIEST GERADE
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.