64

240 68 148
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


به محض اینکه پسرها فهمیدن اونهایی که جلوشون هستن، دوستن نه دشمن، بلافاصله آهی از روی آسودگی بیرون دادن و دویدند.

راحت می شد فهمید که اون بچه ها چقدر ترسیدن و چقدر خوشحال بودن که بزرگسالی رو پیدا کردن که بتونه ازشون محافظت کنه. این منظره باعث شد قلب بسیاری از والدین نرم بشه و نسبت به ییلینگ لائوزو احساس قدردانی کردن. با او و شهرت قدرتمندش، آن بچه ها ایمن بودند. اما چرا آن پسرها در وهله اول در چنین مکان خطرناک و وحشتناکی تنها مونده بودن و ارشدی همراهشون نبود؟ 

به غیر از جین لینگ و برخی از جوانان فرقه لان، هفت یا هشت پسر دیگه هم بودن که لباس‌های فرقه‌های مختلف داشتن و هنوز مردد بودن. احتمالاً شاگردانی از پیشینه های برجسته بودند.
وی ووشیان پرسید:"چرا همچین جایی اومدین؟ با چنین حمله ای، خوش شانس بودین که من هانگوانگ جون رو کنار خودم دارم. اگر به مردم عادی صدمه میزدین چی؟"
جین لینگ پاسخ داد: "اینجا هیچ آدم معمولی نیست، اصلاً هیچ آدمی اینجا نیست!"
لان سیژوی سر تکان داد: "روز روشنه، اما همه جا رو مه گرفته. حتی یک مغازه هم باز نیست."

حضار شگفت زده شدن که  ییلینگ لائوزو ترسناک چطور با شاگردان جوان صحبت میکرد. همین چند روز پیش بود که لان ها و جین لینگ رو ملاقات کرده بود، و به نظر می رسید که خیلی صمیمی شدن. 

لان وانگجی با علاقه عمیق به پسر خوانده‌اش نگاه کرد. هیچوقت نپرسید که آیا وی یینگ و سیژوی با هم کنار میان یا نه، مطمئن بود که اگر دوباره پیش هم برگردن دیگه نمیشه جداشون کرد؛ اما دیدن سیژوی که تا این حد بهش وابسته شده قلبش رو گرم کرده بود.

"این اونقدرا مهم نیست. بگین ببینم چطوری به پست هم خوردین؟ نگین که قرار گذاشتین باهم بیاین." جین لینگ همه رو  مزاحم می دید و می خواست با همه دعوا کنه. و از اونجایی که او قبلاً تعامل ناخوشایندی با مریدان فرقه لان داشت، چطور ممکن بود که بخوان باهم برن شکار؟

جین لینگ با عصبانیت نگاه کرد. این تا حدودی درست بود، ولی واقعا نمی خواست با هرکسی دعوا کنه.فقط اونهایی که آزار دهنده هستن، به خصوص یکی مثل جینگی.  دست به سینه زد و به خنده افراد غار چشم غره رفت. "نمیدونستم که پشت حرفای مودبانه ات به چیزای بی ادبانه فکر میکنی، وی ووشیان!"

CAVE OF MEMORIES Where stories live. Discover now