۱زشیائو شینگچن و آچینگ در حال قدم زدن در جاده ای طولانی و هموار بودن که ناگهان دخترک بدنی بین بوتهها پیدا کرد. او می خواست نادیدهاش بگیره اما شیائو شینگچن ناگهان متوقف شد، با حالتی جدی گفت:"بوی خون میاد."
آچینگ هم میتونست بوی ضعیف خون رو حس کنه اما بلوف زد:"واقعا؟ پس چرا من نمی تونم بوشو
حس کنم؟ شاید حیوونی چیزی این دور و برا مرده."
درست زمانی که صحبتش تموم شد، فردی که در بوته ها بود سرفه کرد.لان جینگی با نارضایتی غر زد:"نه سمتش نرو!"
جین لینگ وحشیانه با دستاش به صفحه اشاره کرد. "می تونستن همونجا از فاجعه جلوگیری کنن!"
اویانگ زیژن با تأسف گفت:"اما شیائو شینگچن هیچوقت یک مرد مجروح رو نادیده نمی گیره."
شیائو شینگچن با کمک آچینگ مرد کثیف و خون آلود رو کول کرد و به شهر یی آورد.
"وای، شهر اون موقع بهتر به نظر می رسید!"
ژو یانگ رو به تابوت خونه آوردن. او با احتیاط مرد رو روی تخت خوابوند. او با برداشتن اکسیر از کیسه چیانکون خودش، مقداری رو وارد دهان مرد خفته کرد.
شیائو شینگچن پیشانی غریبه رو لمس کرد، سپس اکسیر دیگری بیرون آورد و به او خوراد. پس از جوشوندن آب، به آرامی خون روی صورتش رو پاک کرد. آچینگ از روی کنجکاوی نگاهی بهش انداخت.
وقتی وی ووشیان این چهره را دید، مضطرب شد.همونطور که همه انتظار داشتن، ژو یانگ بود. مردم برای شیائو زینگچن که با قاتل آینده اش روبرو شده بود ناله می کردن و احساس بدی داشتند.
وی ووشیان در سکوت آهی کشید. او فکر کرد، 'دشمنان واقعاً نمی تونن سر راه هم نباشن، می تونن؟ شیائو شینگچن، تو واقعاً ... ناامیدانه بدشانسی.'
رهبر فرقه یائو در حالی که ریشش رو می مالید قضاوت کرد:"این باید همون موقعی باشه که جین گوانگشان هنوز رهبر اصلی بود."
زیردستش پاسخ داد:"او احتمالاً به جین گوانگیائو دستور داده تا ژو یانگ رو از بین ببره اما او فرار کرد."
"او شانس شگفت انگیزی داشت که توسط شیائو زینگچن نجات پیدا کرد..."
ژو یانگ اخم کرد. شیائو شینگچن وسط بازرسی و پانسمان زخم هاش بود. او که احساس کرد ژو یانگ در شرف بیدار شدنه، گفت: "تکون نخور."
با شنیدن این صدا، چشمای ژو یانگ باز شد و بلافاصله از جاش پرید. با غلت زدن به گوشه اتاق، با حالتی خشن و حالتی دقیق به شیائو شینگچن خیره شد. با تماشای صحنه، پوست سر آچینگ گزگز کرد.
وی ووشیان بی صدا فریاد زد:"حرف بزن! امکان نداره شیائو شینگچن صدای ژو یانگ رو فراموش کرده باشه. یالا یه چیزی بگو!"
ژویانگ گفت: "چی…"
به محض صحبت کردن، وی ووشیان فهمید که هیچ امیدی وجود نداره. گلوی ژو یانگ زخمی بود.
BINABASA MO ANG
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.