وقت چشم چرونیه🌚👀
آچینگ وانمود کرد از حرف ترسیده:"بس کن منو نترسون!"
وقتی کارش تموم شد، بشقاب رو که برش های سیب خرگوشی شکل جلوش هل داد و گفت:"بخور."
با نگاه به بشقاب برش های زیبا و ظریف، انزجار هم قلب آچینگ و هم وی ووشیان رو پر کرد.
روز بعد، زمانی که ژو یانگ برای خرید غذا بیرون رفت، آچینگ مطمئن شد که حسابی دور شده. او با صدایی لرزان از شیائو شینگچن پرسید:"دائوژانگ، کسی به اسم ژو یانگ می شناسی؟"
لبخند شیائو شینگچن یخ زد و خون از صورتش خالی شد. لب هاش تقریباً سایه ای از سفید مایل به صورتی بود."بالاخره قراره بفهمه!" دختری با خیال راحت فریاد زد. اما وقتی برادر بزرگش به دندهاش ضربه زد، گریه کرد.
"این چیز خوبی نیست! حالا تموم کارهای وحشتناکی که ژو یانگ مجبورش کرد به انجام بده، میفهمه. افتضاح میشه."
شیائو شینگچن با صدای آهسته ای پرسید:" ژو یانگ؟ آچینگ، این اسمو کجا شنیدی؟"
"ژو یانگ همونیه که با ماست! اون همون حرومزادهاس!!
شیائو شینگچن با لکنت گفت:"اونی که با ماست؟ ... اونی که با ما بود.." سرش رو تکان داد، انگار که کمی سرگیجه داشت.!از کجا فهمیدی؟"
آچینگ گفت: "از اونی که کشتس شنیدم!"
شیائو شینگچن پرسید:"او یکی رو کشت؟ کیو،"
آچینگ با صدای بلند گفت: "یک زن! اون زن چندین بار اسمشو گفت و میخواست ژو یانگ رو به خاطر قتل عام مجازات کنه! اون تمام مدت کنار ما قایم شده بود و من حتی نمی دونم قراره چیکار کنه!"
شیائو سینگچن اصلاً نمیتونست باور کنه، "اما صداش فرق داشت..."وی ووشیان آروم زمزمه کرد:"دوباره دیدنش دردناکه... خیانت یک دوست همیشه آزار دهنده است." گوشه های لبش به سمت پایین کشیده شد.
آچینگ بلافاصله بهش کمک کرد تا به میز برسه و هر دو به آرامی روی میز نشستن. پس از مدتی، شیائو شینگچن پرسید که آچینگ از کجا متوجه شده.
آچینگ دندان روی هم فشرد، "... دائوژانگ! بزار حقیقت رو بهت بگم! من کور نیستم و میتونم ببینم! من دستش رو لمس نکردم، اما دیدمشون!"
شیائو شینگچن تقریباً از حرف زدن غافل بود، "چی گفتی؟ میتونی ببینی؟"
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.