ناگهان صدای ناقوس از سمت غربی عمارت ابر آمد.
"مشکل چیه؟ قبلاً چنین صدای خشونت آمیزی در گوسو نشنیده بودم." وی ووشیان پرسید، اما لان جینگی و لان سیژوی هر دو بلافاصله به سمت مینگشی هجوم بردند. وی ووشیان به سرعت دنبالشون رفت.
بیرون از برج مراقبت، تعداد بیشتری از شاگردان فرقه لان شروع به ازدحام کردن، اما هیچ کس جرات ورود به داخل نداشت. وی ووشیان با دیدن اینکه لان وانگجی ظاهر نشده، احساس دلشوره کرد."میدونم که این واقعاً زمان مناسبی برای گفتنش نیست، اما وی ووشیان موقع خطر اول به لان وانگجی فکر کرد!.." میلی طورب دست روی سینهاش گذاشت، انگار این احساسات برای او بیش از حده. یونهی سرش رو به علامت تایید حرفش تکان داد.
میهوا با آهی غلیظ و احساسی گفت:"وقتی عاشق میشی، کاملا با این احساس تسخیر میشی."
وقتی وی ووشیان پرسید که چرا کسی وارد نمیشه، لان سیژوی توضیح داد که درهای مینگشی فقط از داخل باز میشن. باز کردنشون نه تنها سخته، بلکه انجامش هم ممنوعه.
شاگردی با تعجب پرسید:"وای، چه اتفاقی داره اونجا میفته؟"
گو وانشین توضیح داد:"به نظر میاد که فرقه گوسو لان برای تسلیم کردن دست چیفنگ زون به مشکل خورده."
"اوه، تقریباً فراموشش کردم! فکر میکردم یک دسته جسد به فرقه حمله کردن یا همچین چیزی." مرید پشت گردنش را با حالت خمیدیای مالید.
گل وانشین در پاسخ گفت: "این تنها توضیحیه که با توجه به اطلاعات کمی که از داستان داریم، منطقیه."
ناگهان درهای سیاه با صدای بلندی باز شدن. شاگردی سپیدپوش به بیرون هجوم آورد و تلو تلو خورد. از پله ها پایین آمد و در مینگشی فوراً دوباره بسته شد.
اطرافیان به سرعت به شاگرد کمک کردن تا بلند بشه. اما او بلافاصله دوباره به زمین افتاد، صورتش غرق در اشک بود. او به اطرافیانش گفت:"نباید... نباید احضار میکردیم..."
وی ووشیان فوراً دستش رو گرفت و با صدای آهسته ای گفت: " کدوم روح رو احضار کردین؟ دیگه کی داخله ؟ هانگوانگ جون کجاست؟!"ابروهای لان شیچن از نگرانی درهم رفت. نگران بود و پنهانی خودشک سرزنش می کرد که چرا شاگردان و بزرگان رو پشت سر گذاشت. باید می موند تا در احضار کمک کنه، به جای اینکه جین گوانگ یائو را بدون هیچ دلیلی جز اینکه باهاش معاشرت کنه، ببینه.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.