وقتی وی ووشیان از چشمه سرد بیرون به بیرون فرار میکرد برگی که به موهاش چسبیده بود، برداشت.
جیانگ چنگ با تماشای سرعت عمل وی ووشیان در فرار از شمشیر گفت:"چطوری اینقدر توی فرار و جاخالی دادن از شمشیرها مهارت داری؟ کسایی که میخوان بهت چاقو بزنن زیادن، نه؟"
"آه، میدونی. ییلینگ لائوزو بودن تا حدی ترسناکه. هیچوقت افرادی که دلشون میخواد من رو تکه پاره کنن کم نیست."
متأسفانه این حقیقت، دهن جیانگ چنگ رو بست. وقتی جین لینگ فرو بردن شمشیرش در شکم وی ووشیان رو به یاد آورد موجی از گناه اونو در بر گرفت. خوشبختانه خیلی زود حواسش به صفحه پرت شد، وی ووشیان همیشه سرگرم کننده و ملکه درام بود.او درست به سمت لان جینگی، لان سیژوی و دیگران دوید. جینگی اونو گرفت و سرزنشش کرد:"برای چی داری می دوی؟ دویدن در فضای ابری ممنوعه!"
"دوباره منه بدبخت!"
وی ووشیان به وجد اومده بود، 'بهترین فرصته! حالا دیگه پرتم میکنن بیرون.' یک دفعه گفت:"ندیدم! من هیچی ندیدم! من هانگوانگجون رو موقع حموم دید نزدم!"
پسرها شوکه شده و لالمونی گرفته بودن.شاگردان جوانتر شروع به خندیدن کردند، "ارشد وی همیشه گولتون میزنه!.."
لان جینگی آهی خسته کشید:"اره، میدونم."
لب های لان سیژوی خمیده شد، "وقتی این حرف رو شنیدم قلبم تقریبا وایساد.."
لان سیزوی به حدی ترسیده بود که حتی صدایش تغییر کرد:"چی؟ هانگوانگ جون؟ هانگوانگ جون داخله؟!"
لان جینگی با عصبانیت اونو گرفت و گفت:"آستین بریده لعنتی! فکر کردی او کسیه که بتونی بری دید بزنیش؟"
وی ووشیان ادامه داد:"من حتی یک نگاه هم به هانگوانگ جون بدون لباس ننداختم!"
لان جینگی با عصبانیت گفت:"خودتو به بیگناهی نزن! هنوز هم میگی این کار رو نکردی، پس دزدکی اینجا چه غلطی می کنی؟"وی ووشیان دیگر نمیتونست خودس رو نگه داره، با صدای بلند خندید و لان وانگجی رو برای حمایت نگه داشت. "لان ژان، از رفتار جینگی عصبانی نباش. او فقط سعی می کرد از شرفت محافظت کنه."
"مم." سرش رو تکان داد. نفس راحتی از سینه جینگی بیرون اومد.
لان وانگجی ادامه داد "در وهله اول نیازی به محافظت نبود."
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.