یه پارت اول صبحمون نشه؟وی ووشیان دوباره در حال بالا رفتن از دیواره های عمارت ابری دیده شد، اونم درحالی که شیشه های ابخند امپراطور رو حمل می کرد. وقتی لان وانگجی ناگهان صداش زد، تعجب کرد:"کسایی که بعد از منع رفت و آمد برمیگردن، تا هفت صبح اجازه بازگشت ندارن. بیرون."
"آه! هان؟"وی ووشیان به دومین دیدارشون روی پشت بامها پوزخند زد و گفت:"من خیلی شیطونم، هانگوانگ جون. بعد از این باید من را مجازات کنی."
لان وانگجی بهش نگاه کرد و گفت:"تو قبلاً به خاطر این کار تنبیه شدی."
افکار کثیف ناگهان متوقف شدنو وی ووشیان اخم کرد:"منظورم این نبود."
او کوچکترین کش اومدن لب های لان وانگجی را دید که پاسخ داد: "می دونم."
وی ووشیان برگشت و گفت:"هی لان ژان! چه تصادفی، باز هم تویی!"
لان وانگجی در حالی که برای گرفتنش حرکت می کرد، حرفش رو نادیده گرفت. وی ووشیان بلافاصله ازش دوری کرد.
"اوه، چرا همچین میکنی؟" وی ووشیان ناله کرد.یونهی پشت دستاش پنهان شد و با ناله گفت:"چرا با هم اینقدر نازننننن؟!"
"هی، هی، صورتت رو قایم نکن." میلی شانه دوستش رو تکان داد، " از دستت میره!"
لان وانگجی گفت: "اگر یک مهمان بارها مقررات منع رفت و آمد رو بشکنه، باید در سالن اجدادی فرقه لان مجازات بشه."
"فقط ما دوتا اینجاییم. اگر تو صحبت نکنی و من حرف نزنم، هیچکس نمیفهمه که من قانون رو شکستم یا نه، درسته؟" وی ووشیان پوزخندی زد و ادامه داد:"قول میدم دفعه بعدی درکار نباشه. ما که باهم آشناییم، نمیتونی یک لطف کوچیک به من بکنی؟"لان چیرن نفس عمیقی کشید و به خودش یادآوری کرد که وی ووشیان دیگه تهدید پانزده ساله قبلی نیست و او بیشتر می تونه مثل یک بزرگسال رفتار کنه، بنابراین دلیلی برای نگرانی برای مهمانان و جوانان قبیله اش وجود نداره.
در همین حین در سمت نوجوانان، لان جینگی ریشهای نامرعیش رو نوازش میکرد و به سخنان وی ووشیان پوزخند میزد.
لان وانگجی پاسخ داد: "همف. آشنا نیستیم."
وی ووشیان زمزمه کرد، "لان ژان، آه لان ژان، تو واقعاً بامرهای."
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.