پس از اینکه وی ووشیان از در عمارت خانواده مو بیرون رفت، کل روستا رو گشت و خیلییها رو هم به وحشت انداخت؛ اما در واقع هر ثانیهاش رو دوست داشت. بالاخره داشت لذت دیوانه بودن رو درک میکرد. دیگه اون آرایش اونقدراهم بد نبود.
جیانگ چنگ ناله ای تماما خشمگین کرد:"بالاخره لذت دیوانه بودن رو فهمیدی؟ فقط خودت میتونی همچین چیز احمقانهای بگی!"
موهاش رو مرتب کرد و به مچ دستش نگاه انداخت. بریدگیها که خوب نشدن پس، به این معنیه که انتقام جزئی مثل این با تکنیک ممنوعه تایید نمیشه. 'واقعا باید کل این موها رو بکشم؟ صادقانه بگم، کار سختی نیست.'
رهبر فرقه لان شیچن لبخند زد. "خوبه که قبل از حذف قبیله مو، احتمالات دیگه رو امتحان کردی. روش اخلاقی تر از کارهاییه که یه نفر تو این موقعیت انجام میده."
وی ووشیان لبخند بزرگی زد:"ازت ممنونم زوو جون. همه اینها به لطف اون اصول لان هستش که استاد لان تو این چند سال یادم داده."
لان چیرن به تلاش سختش برای نادیده گرفتن همه چیزهایی که از دهن وی ووشیان بیرون میومد ادامه داد. شاید این یک استراتژی عاقلانه باشه تا از تسلیم شدن در برابر انحراف چی ناشی از بی شرمی مداوم وی ووشیان جلوگیری کنه.
نوجوانان کوچک شروع به درک مسئله کردن.
"پس میخواستی با دیوونگی آزمایش کنی تحقیرشون کافیه یا نه؟"وی ووشیان با لبخند سر تکون داد: "البته! من اونقدر بی عاطفه نیستم که اگر انتخاب های دیگهای داشته باشم فوراً کل یک قبیله رو سلاخی کنم. هرچند، اونا کارمای بدی داشتن." او عمدا صداش رو بلندتر کرد تا مطمئن بشه که افراد حاضر در اونجا صداش رو میشنون.
"هوشمندانهاس!"
"البته، ارشد وی باهوشه."
سایر تزکیهکننده.ها انگار میخواستن دخالت کنن، اما دهنشونو بسته نشون دادن.
مریدان طایفه لان بالای پشت بام ها و دیوارها ایستاده و با نگاهی موقرانه بحث می کردن. اگرچه قبیله گوسولان در طول محاصره کمک زیادی کرد، اما اون زمان، این جوونها متولد نشده یا هنوز نوزادانی کوچک بودن. نباید نفرتش رو به اونا ابراز میکرد، بنابراین تصمیم گرفت اونجا وایسه و ببینه قراره چه کاری انجام بدن.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.