سکوت میکنم که این سکوت منطقی تره...
وی ووشیان از آستینهاش استفاده کرد تا قطرات آب روی فک لان وانگجی رو پاک کنه و دستهاشو دورش قرار داد، "هانگوانگ جون، هر کاری بهت بگم انجام میدی؟"
"هم."
"هرچی بپرسم جواب میدی؟"
"هم."
وی ووشیان یک زانوشو روی تخت گذاشت و پوزخندی زد: "باشه. تاحالا یواشکی از شرابای لبخند امپراطور که قایم کردی خوردی؟"
لان وانگجی جواب داد:"نه."
"خرگوش دوست داری؟""این دیگه چه سوالی بود آخه؟" یه نفر با چشم چرخوندن زمزمه کرد. انتظار سوال جالب تری داشت.
"آره."
"تاحالا قانونی شکستی؟"
"آره."
"تا حالا کسی رو دوست داشتی؟ "" و هانگوانگجون همه این کارا رو برای وی ووشیان انجام داده!"
یکی از آنها در حالی که دستش را تکان می دهد گفت:"آره، آره. به خاطر اونه که خرگوش دوست داره. احتمالا بخاطرش قانون شکسته و تنها کسیه که عاشقانه دوسش داره!"
وی ووشیان دهنش رو پوشونده بود و احساس سرگرمی می کرد. 'پس واقعاً به هر سؤالی که بپرسم جواب میده...'او ادامه داد:"در مورد جیانگ چنگ چه حسی داری؟"
لان وانگجی اخم کرد، "همف."جیانگ چنگ اخم کرد و صدایی مشابه در آورد.
یو نیانژن دهن کجی به سمتش کرد:"بزرگ شو بچه.""من ازت بزرگترما!"
"به نظرت برام مهمه پسرخاله؟"
"خاله نباید انقدر لوست میکرد..."
"ون نینگ چطور؟"
لان وانگجی بی تفاوت به نظر می رسید، "هه."ون نینگ سر تکان داد. لان سیژوی کمی سرگرم به نظر می رسید و از اینکه مشکلی بینشون وجود نداشت خیالش راحت شد.
وی ووشیان پوزخندی زد و به خودش اشاره کرد:"این یکی چی؟"
لان وانگجی پاسخ داد: "مال خودمه."
"…"
لان وانگجی به او خیره شد و به آرامی گفت:"مال منه."میان میان سرخ شد و دستهاشو روی گونههاش گذاشت:"وای، هانگوانگ جون واقعاً خیلی…"
یونهی اشک مصنوعیشو پاک کرد:"حتی مستیشم مالکیت طلبه!"
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.