وی ووشیان درست زمانی که چشم گشود یک لگد محکم دریافت کرد. صدایی بیخ گوشش پیچید:"خودتو به موش مردگی نزن!" لگد اونقدر محکم بود که به عقب پرتاب شد و با سر به زمین افتاد. در حال مبارزه با میل به استفراغ، فکری تو سرش شکل گرفت..'خیلی جیگر داری که من لگد میزنی، به فرمانده ییلینگ!'
نوجوانان صدای اووه کشیدهای از خودشون تولید کردن. یکیشون پرسید:"پس این لحظهی تناسخته، ارشد وی؟ اون لگد خیلی محکم بود! فکر کردن کین؟!"
با این حال، وی ووشیان بیشتر نگران چیز دیگهای بود.:"این چطوری می تونه افکارم رو بفهمه و به همه نشون بده؟!"
تصاویر متحرک عجیب بودن اما این! این بی سابقه بود! چه قدرت خداگونهای می تونه این توانایی رو داشته باشه که افکار رو از سر کسی بیرون بکشه و به نمایش بذاره تا نیمی از جهان تزکیه بتونن اونا رو بشنون؟ این یه ذره بی ادبی نبود؟؟
لان ژان با دلسوزی به دست وی ووشیان زد. بسیاری از مردم به طور خصوصی فکر می کردن'قراره جالب بشه...'
"فکر کردیی تو زمین کی زندگی می کنی؟ برنج کی رو کوفت میکنی؟ پول کی رو خرج می کنی؟ چه اشکالی داره که چند تا از وسایلت رو بردارم؟ به هر حال هر چی که داری باید مال من باشه!"
به غیر از این صدای تو دماغی و اردک مانند، صدای غارت کردن لوازم و شکستن اشیا هم وجود داشت.
بیشتر پرورش دهندگان با تنفر به مو زیوان چاق و چهره بی ریختش نگاه می کردن."اون پسر بی ادب کیه؟..."
"این دیگه چه طرز رفتاره!"
"باید یه فصل کتک درست حسابی بخوره!"
در حالی که شاگردان لان که در دهکده مو بودن و میدونستن چه سرنوشتی در انتظار اون پسره واسش متاسف بودن.
جینگی ضربهای به بازوی سیژوی زد:"هی!فکر می کنی ما هم توش باشیم؟"
این یک منظره خیلی جالب بود، اینکه بشه وقایع شب رو از نظر یک خارجی دوباره تماشا کرد. سیژوی به این فکر کرد که آیا چیزی رو خواهد دید که قبلاً متوجه نشده باشه یا نه. الان که میدونست «دیوانه» در واقع « ارشد وی» هست، مطمئناً سرگرمکننده خواهد بود.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.