20

243 58 40
                                    

وی ووشیان روی صفحه که در حال عقب نشینی بود با کسی برخورد کرد

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

وی ووشیان روی صفحه که در حال عقب نشینی بود با کسی برخورد کرد. با درد ناگهانی مچ دستش، ملودی فلوت قطع شد. وی ووشیان برگشت تا نگاه کنه و با چشمان لان وانگجی برخورد کرد. لان وانگجی؟! وای نه!  لان وانگجی اونو دیده بود که از فلوت برای کنترل اجساد استفاده کرد. 
چشمای لان وانگجی برق زد. در حالی که وی ووشیان فکر می کرد که تو دردسر افتاده، لان ژان با نگاه کردن به اون چشمای ناآشنا و دیدن او احساس کرد که تمام دنیاش بهش برگشته.  
 ون نینگ ساکت ایستاد و به آرامی به اطراف نگاه کرد انگار که به دنبال ملودی فلوت که ناگهان ناپدید شده، بود. از دوردست های جنگل، نور شعله ها و صدای انسان ها پخش می شد. وی ووشیان تصمیم گرفت،'خب که چی لان وانگجی منو موقع انجام این کار دیده؟ ده‌ها هزار نفر بودن که می‌دونستن چطور فلوت بزنن، و تعداد افرادی که از روش پدرسالار ییلینگ برای کنترل اجساد تقلید می‌کردن، می‌تونست به تنهایی یک فرقه تشکیل بدن. من فقط از اعتراف کردن خودداری می کنم هر چی می‌خواد بشه!'
وی ووشیان در حالی که دست رو نادیده می گرفت، به بازی ادامه داد. این بار، سرعت تندتر بود، انگار که اصرار می کرد، "ون نینگ، سریع برو، هر چه زودتر قایم شو!" ناگهان دست لان وانگجی سفت شد و تقریباً باعث شد مچ دستش بشکند. انگشتان وی ووشیان از درد شل شد و فلوت چوبی روی زمین افتاد.

لان ژان می خواست بگه:"من..." قبل از اینکه لان وانگجی حتی بتونه کلمه ای بگه اما وی ووشیان انگشتش رو روی لب هاش گذاشت، چشماش از بخشش و عشق می درخشیدن. در عوض، لان وانگجی دست وی ووشیان رو که ناخواسته بهش صدمه زده بود، بلند کرد و مچ دستش رو بوسید. وی ووشیان از این اقدام صمیمی سرخ شد و به سمتش نگاه کرد.

لان وانگجی کمی شرمنده بود. انقدر در اون لحظه گرفتار شده بود که متوجه نشد چیکار می کنه. فقط با دیدن دوباره وی ووشیان، بازگشت او... لان وانگجی حتی نمی‌تونست هجوم احساساتش رو بیان کنه. آنجا ایستاده بود، و سعی می‌کرد با خودش استدلال کنه که اون نیست، باز هم امیدوار بود، اما منطق نمی‌تونست توضیح بده که چرا. وقتی لان وانگجی آن بدن را لمس کرد و به چشماش نگاه کرد، فقط می‌تونست وی ووشیان رو ببینه. 

ون نینگ به سرعت عقب نشینی کرد و بدون صدایی در جنگل تاریک ناپدید شد. وی ووشیان گفت:"دنبالش نرو!" و لان وانگجی رو گرفت. در کمال تعجب، لان وانگجی حتی یک بار هم به ون نینگ نگاه نکرد، بلکه تمام مدت به وی ووشیان خیره شد. آن دو رو در رو ایستاده و بازوهای هم رو گرفته و خیره شده بودند.

CAVE OF MEMORIES Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang