هنگامی که جیانگ چنگ به دور خود چرخید، وی ووشیان فوراً حالتی ترکیبی از شوک و ترس نشان داد. جیانگ چنگ تازیانه اش رو تکان داد، کنار وی ووشیان به زمین نشسا و از بینن دندان های به هم فشرده گفت:"واقعا این سگ مطیعت رو همه جا می بری، نه؟!"
"وای جین لینگ، تو واقعا تو صورت داییت دروغ گفتی؟ چطور لکنت نگرفتی؟!" اویانگ زیژن پرسید، به نظر می رسید که خودش می خواد همین کار رو انجام بدهد خوشبختانه پدرش نزدیکشون نبود.
"فقط... فکر نمی کردم وی ووشیان بعد از نجات دادنم مستحق مجازات باشه." جین لینگ نظر داد، در حالی که انگار خجالت زده بود، شانه هاش رو بالا انداخت.
وی ووشیان گفت:"اون مدتها قبل مرده و منم یک بار مردم. دیگه چی میخوای؟!"
جیانگ چنگ شلاق رو به سمتش گرفت:"که چی؟ نفرت من پابرجاست، حتی اگر هزاران بار بمیره! امروز اونو با دستای خودم نابود میکنم. می سوزونمش و خاکسترش رو درست تو صورتت می پاشم!"ون نینگ با اضطراب آب دهنش رو قورت داد. اون دیگه یه جسد توانا نبود و بدنی انسانی داشت که به راحتی زخمی میشد و از بین میرفت. خصومت این مرد وحشتناک بود.
جیانگ چنگ در را پشت سرش بست.
جیانگ چنگ به جین لینگ دستور داد:"تو با دقت مراقبش باش. هرچی میگه باور نکن و گوش نده! اجازه نده هیچ صدایی در بیاره. اگر جرات کرد سوت بزنه یا فلوت بنوازه، دهنش رو ببند. اگر جواب نداد، فقط دست و زبونش رو قطع کن!"حتی با وجود اینکه لان وانگجی میدونست که این اتفاق نمیافته، نمیتونست جلوی محکم شدن مشتهاش رو بگیره. با هر اظهار نظر بی رحمانه ای که به سمت وی ووشیان می رفت، نظر او نسبت به این مرد به طور پیوسته کاهش می یافت.
جین لینگ با لحنی بیپروا پاسخ داد:"میدونم، حواسم بهش هست. عمو چرا خودت رو با اون آستین بریده لعنتی داخل موندی؟ این بار چیکار کرده؟"
جیانگ چنگ پاسخ داد:"این به تو ربط نداره. یادت باشه درست مواظب باشی. اگر برگردم و ببینم ناپدید شده، حتماً پاتو میشکنم!" سپس با نیمی از شاگردان رفت.لان جینگی سرش رو کج کرد تا بررسیش کنه و با ابرویی بالا رفته پرسید:"پس پاهات رو شکست؟"
جین لینگ بهش اخم کرد:"البته که نه! دایی همینو میگه اما هیچوقت پامو نمی شکنه!."
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.