71

257 67 88
                                    

وقتی شیائو شینگچن از شکار شبانه برگشت، دستش رو داخل تابوت آچینگ گذاشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


وقتی شیائو شینگچن از شکار شبانه برگشت، دستش رو داخل تابوت آچینگ گذاشت. او بعد از اینکه شیائو شینگچن تابوت خونه رو ترک کرد، یک تکه آب نبات در کنار بالش حصیریش پیدا کرد.
سرش رو بیرون آورد و به اتاق خواب نگاه کرد. ژو یانگ هم خواب نبود. پشت میز نشسته و به آب نباتی که بی صدا روی لبه میز افتاده بود نگاه میکرد.
بعد از اون شب، شیائو شینگچن هر روز براشون یک آب نبات میاورد. شاید به خاطر آب نبات بود که تونستن یک دوره طولانی روزهای نسبتاً آروم داشته باشن.

وی ووشیان آه کشید:"اینکه قراره چی سرشون بیاد غم انگیزه."

لان وانگجی به طور جدی گفت:"این کمتر از چیزی بود که لیاقتش رو داشت."

وی ووشیان زمزمه کرد:"مهم نیست زندگی یک مرد در گذشته چقدر رقت انگیز بوده، اقداماتی که در زمان حال انجام میده نشون میدن دوست داره چطور باهاش رفتار بشه. بعداز از بین بردن تنها نوری که تو تاریکی داری، دیگه هیچ راهی برای جلو رفتن نیست."

مردم زندگی روزمره این سه نفر رو تماشا کردن.

آچینگ با خوشحالی فکر کرد:'شاید اونقدرا هم بد نباشه؟ اما نباید گاردمو بیارم پایین...'

"چقدر احمقه که به ژو یانگ اعتماد کرد." یک نفر با وقاحت نظر داد. زنی در کنارش به پهلوش ضربه زد.

"از یه بچه چه توقعی داری؟ تا همینجا هم خیلی شانس آورد که لو نرفته!"

ناگهان صدایی از پشت سرش اومد:"دوشیزه جوان، اگر چشمات نمی بینه، بهتره اینقدر تند ندوی."
آچینگ برگشت و یک تهذیبگر بلندقد دید که لباس‌های سیاه پوشید و در چند متری او ایستاده بود.
سونگ لان آچینگ رو توبیخ کرد که توی خیابان ها بیشتر مراقب باشه. وی ووشیان اظهار داشت:"اونها واقعاً دوستای خوبی هستن، اینطور نیست؟ دوستای خوب باید از نظر شخصیت شبیه هم باشن."
سونگ لان سرش رو تکان داد و به راه رفتن ادامه داد، اما آچینگ نمی‌تونست برگرده و بره.
اون مرد بعد از کمی راه رفتن، رهگذری رو متوقف کرد:"ببخشید. کسی تهذیبگر کوری ندیده که شمشیر داشته باشه؟"
رهگذر پاسخ داد:"خیلی مطمئن نیستم. دائوژانگ، می‌تونید از مردم اونجا بپرسی."
سونگ لان پاسخ داد: "متشکرم."

CAVE OF MEMORIES Where stories live. Discover now