صبحتون رو با این سم بخیر کنید😄
صدا از پنجره نزدیکی میومد که با تخته های چوبی سیاه بسته شده بود. رنگ همه شاگردان در اتاق مرکزی پرید. وی ووشیان بهشون اشاره کرد که ساکت باشن. همه نفسشون رو حبس کردن و وی ووشیان رو تماشا کردن که به سمت پنجره می رفت و از شکاف باریکی بین تخته ها به بیرون نگاه می کرد. به محض اینکه وی ووشیان به شکاف نزدیک شد، تونست یک میدان سفید رو ببینه. ناگهان، سفیدی به سرعت با چیزی جایگزین شد. یک جفت چشم سفید و شنیع رو دید که در شکاف بین تخته ها می درخشیدن.
فریاد افراد زیادی با دیدن ظاهر شبح بلند شد.
"خواهش میکنم! دفعه بعدی یه هشداری چیزی بدین!" تهذیبگر جوانی ناله کرد و حاضر نشد به صفحه نمایش نگاه کنه.
دوستش با یک دستمال عرق گردنش رو پاک میکرد، کمی لال بود.
یو نیانژن بی تفاوت به این مردان خیره شد و سپس چشم غرهای بهشون رفت. کی گفته وقتی تحمل یکم چیزای ترسناک رو نداری مستقیم بری سراغ کاری که بیشتر از هرچیزی باید باهاشون سر و کار داشته باشی؟
با یک آه متعجبانه از سوی وی ووشیان، پسرها با ترس از پشت سرش پرسیدند:"چی شده؟"
"هیش، ساکت باشین!"
جین لینگ ازش پرسید:"چی اون بیرونه؟"
وی ووشیان با خود زمزمه کرد:"هوم... بله... این شگفت انگیزه. واقعا عالیه..."جین لینگ از دیدن دوباره این شوخی خوشحال نشد. با صدای بلند گفت:" خیلی بچه گانه بود."
لان جینگی خرخر کرد. " تو هم گولشو خوردی." لان سیژویی به نشانه موافقت سر تکان داد.
جین لینگ با اخم گفت:" فقط واسه این بود که ضایع نشه، میخواست حسابی بترسید!"
لان جینگی چشم گرد کرد در حالی که اویانگ زیژن با صبر و حوصله گفت:"یعنی تو نترسیدی جین لینگ؟"
"نه، نترسیدم!"
شاگردان شروع به کنجکاوی کردند. لان سیژوی پرسید:"ارشد مو، چی واقعا شگفت انگیزه؟"
وی ووشیان گفت:"وای! این خیلی خوشگله. ساکت باشید بچه ها نترسونیدش. هنوز کامل ندیدمش."
جین لینگ بی تاب شد."برو اون ور! می خوام ببینم."
ESTÁS LEYENDO
CAVE OF MEMORIES
Fantasía*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.