جوووووووون
"یالا اونایی که سالم موندن مسمومهارو کول کنن. خیلی وقت نداریم!"
بعد از اینکه همه پسرهای مسموم توسط دوستهاشون حمل شدن، لان سیژوی گفت:"ارباب جوان مو، همهشون حمل شدن. کجا بریم؟"
وی ووشیان فکر می کرد که'این بچه حرف شنوترین و بهترین بچهایه که تاحالا دیدم.'صورت لان سیژوی از ستایش ناگهانی گرم شد. لان جینگی با لبخندی تمسخر آمیز به پهلوش زد، همزمان با او، جین لینگ و اویانگ زیژن تیکه انداختن:"پسر نمونه ارشد وی!"
وی ووشیان فقط سرش رو تکان داد، نیازی به نظر نیست. آیوان واقعا بهترین بود.
او به نوجوانان گفت:"در بزنین و یه خونه به درد بخور پیدا کنین."
جین لینگ برای مدتی به دری کوبید و با نشنیدن هیچ پاسخی از داخل خانه گفت:"انگار کسی داخل این خونه نیست. بیا بریم تو."
صدای وی ووشیان بلند شد، "کی بهت گفته که اگر کسی داخل نیست، میتونی بری تو؟ باید یکی پیدا کنیم که یکی توش باشه."یک تهذیبگر مغرور خرخر کرد. "چطور ممکنه یکی اونجا باشه؟ مشخصه اونجا شهر ارواحه."
همراهش با خنده ای پست اضافه کرد. "این پدرسالار ییلینگ اونقدرا هم باهوش نیست، نه؟"
جین لینگ با ناباوری پرسید:"می خوای یکیو پیدا کنی که یکی توش زندگی میکنه؟"
"آره. درضمن،درست در بزن. ضربات تو خیلی قوی بود، بی ادبانه است."
جین لینگ غرغر کرد و دست به سینه شد. دوست نداشت براش سخنرانی کنن، اما فهمید.
جین لینگ انقدر عصبانی شده بود که تقریباً در چوبی رو با لگد پایین شکست. در پایان، او فقط... با عصبانیت پا به زمین کوبید."حلال زاده به داییش رفته!"
جیانگ چنگ واقعا همه تلاشش رو کرد تا اون یکی چکمهاش رو سمت وی ووشیان پرت نکنه، واقعا همه زورش رو زد و به چشم غره بسنده کرد. در حالی که جین لینگ دهنش رو بست و باز کرد، مطمئن نبود که این یک تعریف بود یا نه.
از سوی دیگر، لان سیژوی آروم بود. در مغازه سیزدهم، جمله ای که قبلاً چندین بار تکرار شده بود، تکرار کرد:"ببخشید. کسی داخل هست؟" ناگهان در باز شد.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.