33

265 60 45
                                    

بعد از مکثی دوباره صحبت کرد: "نمی‌خواهی نگام کنی؟ باشه پس

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از مکثی دوباره صحبت کرد: "نمی‌خواهی نگام کنی؟ باشه پس. من حرف میزنم. اون شب تقصیر من بود من اشتباه میکردم. نباید از دیوار بالا می رفتم، نباید مشروب می خوردم و نباید با تو می‌جنگیدم. اما، قسم می خورم عمدی نبود! من واقعاً قوانین رو نمی‌دونستم."
اما افکارش صد درجه فرق داشت.'قطعاً شیشه لبخند امپراطور رو نباید جلوی تو میخوردم. باید یواشکی می‌بردم اتاقم و هر روز ازش میخوردم!'

وی ووشیان فریاد زد:"لعنت به این وسیله مزخرف! چطوری داره افکار منو می ریزه بیرون؟!"

"دوباره بگو چی گفتی، وی ینگ؟" لان وانگجی رو به شوهرش کرد که صورتش از خجالت سرخ شده بود و چشماش رو درست نمی دید. 

جیانگ چنگ با خنده گفت:"می‌دونستم عذرخواهیت صادقانه نیست!"

وی ووشیان بهش چشم غره رفت:"کاشکی خفه شی."

وی ووشیان ادامه داد:"بیا منطقی باشیم. کدوم یکیمون اول حمله کرد؟ تو بودی. اگر حمله نمی کردی، می تونستیم با هم ارتباط برقرار کنیم و همه چیز رو حل و فصل کنیم. با این حال، اگر کسی به من ضربه بزنه، باید بهش ضربه بزنم. همه‌اش که تقصیر من نیست. لان ژان، گوش می کنی؟ به من نگاه کن. ارباب لان جوان؟" انگشتاش رو تکان داد و گفت: "برادر دوم لان، چرا یه لطفی به من نمی کنی و به من نگاه نمی کنی؟"

" ارشد وی، مطمئنی که تو این سن علاقه ای به هانگوانگ-جون پیدا نکردی؟" لان جینگی پرسید و با تردید به او نگاه کرد. 

اویانگ زیژن با دقت این وضعیت رو تجزیه و تحلیل کرد، :"کاملا ناامیدانه سعی داری توجهش رو جلب کنی. چشمات خیلی واضح 《دوستت دارم، لطفاً بهم توجه کن.》فریاد میزنه. "

وی ووشیان در حالی که چشماش از سرگرمی برق می زد به تمسخر گفت:"شما دو نفر چی هستین؟ کارشناس عشق؟ مشاور روابط عاشقانه؟
"
"ما چیزی رو که چشممون می‌بینه باور داریم، ارشد وی. چشم ها دروغ نمیگن!"

لان وانگجی حتی یه لحظه سر بلند نکرد، "یک بار دیگه کپی کن."
بدن وی ووشیان بلافاصله کج شد:"اینجوری نباش دیگه. اصلا همش تقصیر منه."
لان وانگجی بی‌رحمانه دروغش رو فاش کرد:" یک ذره هم پشیمون نیستی."

CAVE OF MEMORIES Where stories live. Discover now