جووون👀
نوجوانان از یهو ناپدید شدنش غافلگیر شدن. یک نفر گفت:"ممکنه یه جسد دیگه باشه؟ ارشد، باید درو ببندیم!" وی ووشیان به سرعت تخته رو گذاشت و از شکاف به بیرون نگاه کرد. بقیه هم نگاهی انداختن. آنها شخصی سیاه پوش دیدند که در حال تلو تلو خوردن بود.
"توی اون شهر ارواح مگه آدم هم پیدا میشه؟"دوستش گفت:"خیلی مشکوکه."
مردی در کنارشون گفت:" به نظر میاد زخمی شده، چطور میتونی اینو بگی؟"
"چون ممکنه همونی باشه که دنبالشون بود!"
پسرها زمزمه کردن که ممکنه این همون مرد توی مه باشه، اما لان سیژوی گفت:: حرکاتش با اون یکسان نیست."
اون مرد با پاره کردن چند جسد مسموم شد.
لان سیژوی با صدایی آروم اصرار کرد: "ارشد، این مرد، ما..."لان سیژوی پشت گردنش رو مالید و از واکنشش کمی خجالت زده شد.
جین لینگ در حالی که با اخم به صفحه نمایش نگاه می کرد زمزمه کرد:"باورم نمیشه واسش متاسف بودم!"
جینگی نا امیدانه گفت:"آره، الان خیلی عجیبه."اویانگ زیژن آهی کشید:"احساس میکنم به احساساتم خیانت شده."
وی ووشیان گفت: " باید بهش کمک کنیم."
جین لینگ چشم غرهای رفت:"چجوری قراره نجاتش بدی وقتی نمیتونی بری بیرون؟" وی ووشیان پس از لحظهای تفکر، وارد اتاق مرکزی شد و جلوی دو مانکن زن قدم برداشت.
وی ووکسیان گفت: "این دو تا چطورن؟"
به آرامی دستش رو به شمشیر بدون غلاف پسری زد که باعث بریدگی انگشت شستش شد. برگشت و دو جفت چشم، به چهار مردمک مانکن ها زد. با لبخندی کمرنگ کرد خوند:"اب چشمانی که پشت مژههای بلند قرار داری، لبهایت را به لبخندی تمسخرآمیز باز کن. به خوبی و بدی فکر نکن، با این چشمان آلوده به خون تو رو احضار می کنم."یکی از رهبران قبیله در حالی که سبیل هاش از عصبانیت می لرزید، به صفحه اشاره کرد:"اون از احضار چشمان خونین استفاده کرد!"
زنش دندون به هم فشرد:"اونم جلوی نسل جوون از همچین روش پستی استفاده کرد!"
یک زن مسن تر بحث کرد:"ترجیح میدی بزاره اون مرد بیچاره بمیره؟"
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.