یکی از اونا قطب نمایی در دست داشت. او به دوردست ها نگاه کرد و بعد سرش رو سوالی پایین انداخت: "در حال حاضر پای کوه دافان هستیم، پس چرا نشانگر هنوز حرکت نکرده است؟"
همه به قطب نما نگاه کردن.
وی ووشیان متوجه شد که این احتمالاً یک قبیله کشت فقیر از حومه شهره. مرد میانسالی که گروه رو رهبری می کرد از مردم خواست که نوشیدنی بنوشن و پاسخ داد:"ممکنه قطب نما شما شکسته باشه، بعداً قطب نمای جدیدی برات میارم. کوه دافان کمتر از ده مایل جلوتره، نمیتونیم زیاد استراحت کنیم. ممکنه عقب بیفتیم. ارزشش رو نداره." همونطور که انتظار می رفت، این یک شکار شبانه بود.چند نفر از تزکیهکنندگان روی تخته در واقع تو اتاق حضور داشتن و خودشونو تشخیص دادن. نمیتونستن به خاطر بیارن که آیا چیز شرمآوری گفتهاند یا انجام دادن.
اگر یک طایفه متوسط می خواست تو دنیای تزکیه مشهور بشه و و مورد احترام قرار بگیره، باید تواناییهاش رو نشون می داد. فقط اگر یک قبیله یک هیولای خشن یا موجودی ترسناک رو دستگیر کنه، میشه باهاش برخورد جدی کرد. این در ابتدا حوزه تخصصی وی ووشیان بود.
یک شخص تصادفی غیبت کرد:"واقعا؟ من فکر می کردم حوزه تخصصیش کنترل اجساده."
با این حال، در طول روزهای سفر، او چند قبر رو نابود کرد، اما فقط ارواح کوچک پیدا کرد. او به یک سرباز روح نیاز داشت تا براش کار کنه و تصمیم گرفت به کوه برنج بره تا شانسش رو امتحان کنه. اگر یک مورد خوب پیدا می کرد، آن رو می گرفت و استفاده می کرد.
رهبرفرقه یائو، که در واقع تا الان انقدر ساکت مانده بود که خیلیا اونو فراموش کرده بودن، فرصتی یافت تا جلب توجه کنه."می دونستم! افکارت بهت خیانت می کنن، وی ووشیان! بدون ون نینگ که دستور شیطانیت رو انجام بده، می گردی و قبرها رو میکنی؟ و این کوه برنج که بهش فکر می کنی کجاست؟"
وی ووشیان با بی توجهی به سوال آخر، با طعنه پاسخ داد."حفر قبرها چه مشکلی داره؟"
"خیلی عجیبه...چرا وقتی به سمت کوه دافان حرکت می کنیم، نشانگر اصلا حرکت نمی کنه؟"وی ووشیان با احتیاط بهش نگاه کرد، کنجکاو شده بود.
دوستش پاسخ داد: "شاید قطب نمات خرابه... دفعه بعد یه جدید بخر."
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.