وی ووشیان اخم کرد و سعی کرد از خودش دفاع کنه، "خب، در واقع، شاید باورش برات سخت باشه ولی من خیلیم خوب فلوت میزن-" اما قبل از اینکه کارش تموم بشه، چند تهذیبگر سفیدپوش اومدن. جوانان بلافاصله تعظیم کردند: "رهبر قبیله!"
لان وانگجی با احترام تعظیم کرد:"شیونگژانگ."
لان شیچن به وی ووشیان نگاه کرد و لبخند زد:"وانجی هیچوقت مهمون خونه نمیاوردی. ایشون کین؟" وی ووشیان فکر می کرد که یشمهای دوقلو شبیه به هم هستن اما تفاوتشون در شخصیتشون بود. لان شیچن مهربان و خیرخواه، در حالی که لان وانگجی بیش از حد گوشه گیر و خشن بود."خوشحالم که فکر می کنی من مهربون و خیرخواه هستم، ووشیان." لان شیچن گفت و وی ووشیان از اینکه این بار افکارش کسی رو عصبانی نکرد، پوزخند زد.
وی ووشیان با لبخندی درخشان، خر رو ول کرد و به او نزدیک شد.' به موقع رسید، فقط باید یه مشت خزعبلات بگم تا خودشون مردم کنن بیرون! '
با این حال، درست وقتی که خواست دهن باز کنه، لان وانگجی بهش نگاه کرد. بلافاصله لب هاش به هم دوخته شد. 'این مرتیکه... منو با طلسم لال کرد!'وی ووشیان به بدبختی گذشتهاش خندید، "لان ژان، خوب منو شناختی!"
"همم."
لان وانگجی به مکالمه خود با لان شیچن ادامه داد:"برادر، میخواهی دوباره پیش لیان فانگ-زون بری؟"
لان شیچن سری تکون داد:"برای مذاکره در مورد کنفرانس بعدی در برج لانلینگ جین."لان شیچن آهی عمیق کشید. میدونست که باید با دیدن جین گوانگیائو که شبیه برادری خوب رفتار میکنه، روبرو میشه. فقط نمی دونست که آیا قلبش برای این آماده هست یا نه.
لان شیچن گفت: "عمو چیزی رو که از دهکده مو آوردین برداشته و بررسی کرده." او طلسم وی ووشیان رو رها کرد و با لان وانگجی صحبت کرد:"پیش نمیاد کسی رو بیاری خونه، مخصوصاً با همچین حال خوبی. با مهمونت مهربون تر باش."
"باید می دونستم که فقط ووشیان چنین تأثیری روی برادرم میذاره." لان شیچن نظر داد و به وانگجی خندید. البته که برادرش با بیشترین توجه و محبت نسبت به هر کسی تو دنیا با این مهمون رفتار می کرد.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.