اولین فکر وی ووشیان این بود که نکنه یوقت ترتیب پرچمها بهم ریخته.
اختراعات او باید با دقت و وسواس زیاد ازشون استفاده بشه، در غیر این صورت ممکنه فاجعه رخ بده. به همین خاطر بود که رفت تا بررسی کنه آیا اشکالی در نقوش کشیده شده وجود داره یا نه.تهذیبگر دیگهای که هنوز از وی ووشیان کینه داشت، خرخر کرد:"بچههای احمق، خیلی به اون شیطان نزدیک نشین. به زودی میبینین چیکار میکنه.."
وی ووشیان سرش رو چرخوند و گفت:"و من باهات چیکار کردم؟"
تزکیهکننده با عصبانیت فریاد زد:"تو-تو پامو قطع کردی! فکر کردی میتونی خودتو به حماقت بزنی؟ نگو که منو یادت رفته! من اون شب تو شهر بی شب اونجا بودم-"
"هع؟ آره، من قطعاً تو رو یادم رفته. بهتره امیدوار باشی که اون یکی پاتو هم قطع نکنم، اگر اینطوری با بچه های من صحبت کنی، حتما انجامش میدم."
در حالی که چند جفت دست بزرگ برای کشودنش به بیرون اومدن، وی ووکسیان بدنشو صاف کرد و بهشون اجازه داد این کار رو انجام بدن تا مجبور نباشه خودش راه بره.
جینگی با ناباوری گفت:"اونا گفتن میخوان تو رو تا سر حد مرگ کتک بزنن و مجبورت کنن تاوانشو با جونت بدی! نمیخوای فرار کنی؟"لان ژان برای اولین بار با سرکش ترین شاگردش موافقت کرد.
شونه بالا انداخت:"آه، خوب به هر حال قرار بود خودم برم ببینم چه خبره، اما اگه اونا میخوان منو ببرن، شکایت نمی کنم."جسمی به شکل انسان روی زمین افتاده بود که بدنش با پارچه ای سفید پوشونده شده و فقط سرش مشخص بود. لان سیژوی و پسرها با حالت سنگینی درحال صحبت و بررسی بودن.
جینگی به «نقاشی» کاملاً واقعیش نگاه کرد. اصلا میشه گفت نقاشی؟ به نظر میرسید که تصاویر روی تخته بیش از حد واقعی به نظر میان که بشه نقاشی صداش زد! و خودآگاه به نمای از بغلش خیره شد.
"... من واقعا از پهلو اینطوری به نظر میام؟" ناگهان اصول لان رو به یاد آورد که « روی ظواهر تمرکز نکن» و « خودمحور نباش». با نگاهی ملایم به پشت سرش و دیدن هانگوانگ جون، دهنشو محکم بست. دیگه نباید سوتی میداد.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.