جیانگ چنگ گفت: "سگت رو بهم قرض بده."
جین لینگ سوت زد و سگ به سمتشون دوید. وی ووشیان سفت شد و به جلو هل داده شد. جیانگ چنگ وی ووشیان رو به داخل اتاق خالی انداخت و درو پشت سرش بست.
سگ به دنبالشون داخل اومد و کنار در نشست. وی ووشیان چشمانش رو بسته بود. او در قلبش فریاد زد:'جیانگ چنگ واقعاً بهترین راه برای برخورد با من بلده!'
لب های لان وانگجی سفت شد، تنها نشانه ای که نارضایتیش رو نشون می داد. وی ووشیان که متوجه این موضوع شد، سعی کرد با گرفتن دستش اونو آرام کنه.یک تهذیبگر کنجکاو پرسید:"رهبر فرقه جیانگ، اگر از چنین روشهایی برای تسلیم کردن پدرسالار ییلینگ اطلاع داشتید، چرا در اولین محاصره تپهها چیزی نگفتید؟"
یکی دیگر از تزکیهکنندگان مسنتر موافقت کرد:"اوه، نکته خوبی بود پسر! اگر سیزده سال پیش سگ با خودمون داشتیم، میتونستیم از حمام خون در شهر بیشب اجتناب کنیم!"
گروهی از صداها شروع به بحث کردن. برخی از مردم سرشون رو تکان می دادن، در حالی که برخی دیگر متفکرانه با هم بحث میکردن.
صورت جیانگ چنگ تیره شد. از چیزی که تزکیه کننده تلقین می کرد خوشش نمیومد. او با صدایی فولادین پاسخ داد:"فکر نمیکنم اگر میگفتم پدرسالار یلینگ از یک سگ میترسه، کسی باور میکرد."
"رهبر فرقه جیانگ، این درست نیست!" رهبر فرقه یائو از مردان فرقه خود پرسید که آیا اگر چنین چیزی میگفت، قبول میکردن و همه موافقت کردن و سرشون رو تکان دادن. رهبر فرقه یائو با خوشحالی ادامه داد:"به هر حال، شما پدرسالار ییلینگ رو بهتر میشناسید، چون باهاش بزرگ شدید. اگر اون موقع کمی اطلاعات بهمون می دادی، ضرری نداشت.."
با این حال، این فقط باعث عصبانیت جیانگ چنگ شد."جرات نکن-"
"رهبر فرقه یائو، چرا وقتی این موضوع رو مطرح کنی که خیلی وقته گذشته و نمیشه کاری کرد؟ وی ووشیان در حال حاضر شوهر محترم هانگوانگ جونه و اشتباهات گذشتهاش رو با نجات جان افراد بیشمار در محاصره دوم جبران کرده." این یو نیانژن بود که با لحن بی حوصلهای اون مرد رو خطاب قرار داد و مانع از به وجود اومدن درگیری بین دو رهبر شد.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.