اون مرد کلاهبردار جرات نداشت صدایی در بیاره، اما چشماش پر از قدردانی بود. جین لینگ با تحقیر به سمت وی ووشیان برگشت و کمی با او بحث کرد. سپس جین لینگ یک سوت کوتاه زد.
هوف و پف سنگین نوعی جانور از دور اومد. همانطور که وی ووشیان برگشت تا نگاه کنه، یک سگ روحانی با پشمهای سیاه مستقیم به سمتش هجوم آورد. فریادهای ترسیده در خیابان بلندتر و بلندتر میشد،" سگ دیوونه رم کرده!"وی ووشیان به محض شیرجه زدن پشت لان وانگجی گرفتن شانه های پهنش، سر جاش سفت شد. با اینکه میدونست پری در حال حاضر باهاشون نیست، نمیتونست از دیدن منظره سگ و شنیدن واق واق های ترسناکش نترسه!
وی ووشیان با تغییری فوری در چهره اش، با بیشترین سرعت ممکن فرار کرد.
"ارشد وی، شما...؟" درست زمانی که اویانگ زیژن سرش رو برگردوند، وی ووشیان رو پشت هانگوانگ-جون دید، به نظر می رسید آماده مبارزه با یک دشمن نامرئیه.
نوجوانان ساکت شدن، نمی دونستن چطور این واقعیت که پدرسالار بزرگ و بد ییلینگ از سگ ها می ترسه رو پردازش کنن.
حتی تزکیهکنندگان مسنتر هم گیج شده بودن، نمیدونستن که وی ووشیان داره شوخی میکنه یا نه. چطور ممکنه یکی که اینقدر قدرتمنده از یک حیوان کوچک بترسه؟
هنگامی که وی ووشیان یک چهره قد بلند و سفید رو دید، به سرعت با تمام توان فریاد زد: "لان ژان، نجاتم بده!"
وی ووشیان همچنان به شانههای لان وانگجی چنگ زده بود و آهی آسوده میکشید: "خدا رو شکر که هانگوانگ جون اونجا بود."
جیانگ چنگ در حالی که هنوز از برادر رزمیش دلخور بود، خندید و گفت:"نمیتونی تا ابد از سگها بترسی. یک روز پری رو مجبور میکنم اونقدر دنبالت بدوه تا ترست بریزه."
"ج- جرات نکن جیانگ چنگ!" وی ووشیان با شرارت بهش اشاره کرد:"وگرنه من عمیق ترین و تاریک ترین رازت رو به همه میگم!..."
"میدونی، وی..."
"سگ ها در عمارت ابری ممنوع هستن." لان وانگجی قبل از اینکه جیانگ چنگ بتونه حرفش رو تموم کنه اظهار کرد.
جیانگ چنگ اخم کرد:"از کی؟ یادمه که جین زیشوان قبلاً مال خودش رو آورده بود."
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.