حالت پسرها بلافاصله جدی شد. جین لینگ پاسخ داد:" همه دنبال یه چیزی بودیم. من از منطقه چینگه اومدم."
"ما هم از لانگیا اومدیم. نمی دونستیم چی مارو اینجا کشوند، اصلا چهرهاش رو نشون نمی داد. "یکی از نوجوانها با خاروندن سرش گفت:"حالا که بهش فکر می کنم، هنوز نمی دونیم مقصر کیه."
جینگی جواب داد:"سو شه بوده دیگه، اینطور نیست؟ اونها میدونستن هانگوانگ-جون و ارشد وی توی اون قبر دنبال چی بودن، و جین گوانگ یائو باید انقدر باهوش باشه که بدونه جسد چیفنگ-زون میتونه نقشههاشو به فنا بده. شهر یی تله ای بود برای کشتن ما توسط ژو یانگ... اونها ما رو اونجا فرستادن تا جنگیدن رو برای ارشدهامون سختتر کنیم، اما قدرتشون رو دست کم گرفتند!"
پسرا همگی صداهای متعجبانه رها کردن و جینگی رو رو به خاطر هوشش تمجید کردند.
از طرف دیگر، لان سیژوی احساس می کرد هنوز چیزی سر جاش نیست.
وی ووشیان به طور ناگهانی پرسید: "این جواب نهاییته جینگی؟" او کمی حیله گرانه به پسرک پوزخند می زد.
لان جینگی سینهاش رو جلو داد. "البته! اگر سو شه نیست، پس باید بکی باشه که برای جین گوانگ یائو کار میکنه." چند نفر از نوجوانها سرشون رو تکان دادند.
وی ووشیان فقط با لبخندی پنهانی زمزمه کرد و چیزی بیشتر نگفت. در نهایت متوجه می شدن که آیا این تماشای خاطرات به آن قسمت می رسید یا خیر.نمایش ناگهان از شهر یی به مسافرخانه ای آشنا تغییر کرد و پسری با لباس های طلایی از کنار شاگردانی که لباس بنفش یونمنگ به تن داشتن، نمایش داد.
جین لینگ شانه هاش رو خم کرد و پشت جینگی قایم شد.او زمزمه کرد:"چرا داره این اینو نشون میده؟!" امیدوار بود که داییش بهش خیره نشده باشه.
اما خیلی خوب میتونست لیزرهای نامرئی نگاهش رو حس کنه.
جین لینگ پس از انتقال زیدیان به یکی از زیردستان مورد اعتماد جیانگ چنگ، بلافاصله فرار کرد. فکر می کرد قبل از اینکه عمو بفهمه چیکار کرده باید فرار کنه و بهش مهلت بده تا آروم بشه.
جیانگ چنگ طوری عصبی خندید که اگر نیروی معنویش آزاد بود، زیدیان تو دستش ترق ترق میکرد.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.