لان وانگجی به لان سیژوی اشاره کرد که کنترل رو به دست بگیره:"ارباب جین جوان، شکار شبانه همیشه رقابت عادلانه ای بین قبایل و فرقه های مختلف بوده. با این حال، نصب تورها سرتاسر کوه دافان مانع تزکیهکنندگان میشه و باعث میشه توی تله بیفتن. این خلاف قوانین شکار شبانه نیست یا نه؟"
قیافه تلخ جین لینگ دقیقاً شبیه داییش بود: "چیکار کنم؟ تقصیر خودشون بود که تو تله رفتن. من همه چیز رو بعد از تموم شدن شکار حل و فصل میکنم."
لان وانگجی جین لینگ رو با طلسم ساکت کرد و جیانگ چنگ فریاد زد:"منظورت از این کار چیه؟ جین لینگ از افرادت نیست که تنبیهش کنی، حالا طلسم رو باطل کن!"
لان سیژویی گفت:"رهبر فرقه جیانگ، نیازی به عصبانیت نیست. تا زمانی که طلسم رو به زور نشکنه، بعد از سی دقیقه خود به خود شکسته میشه."قبل از اینکه جیانگ چنگ دهنش رو باز کنه، مردی با لباس فرقه جیانگ به سمتشون دوید و خبر بدی رو فاش کرد.
مرد با صدای آهسته ای گفت:"یکم پیش، شمشیر آبی پرواز کرد و تورهای الهی که برپا کرده بودید، پاره کرد."
جیانگ چنگ با خشم نگاهی به لان وانگجی انداخت، نارضایتی کل صورتش رو پوشونده بود، "چندتا؟"مرد با لکنت پاسخ داد: "ه- همهاش.."
یعنی بیش از چهارصدتا! جیانگ چنگ از عصبانیت غرق شد. وی ووشیان، در حالی که بین اون دو ایستاده بود، فکر کرد، 'از دست دادن تورها موضوع کوچیکیه، اما از دست دادن آبرو نه.' با اقدامات لان وانگجی، جیانگ چنگ گردابی از خشم در ته قلبش احساس کرد که هر ثانیه بالاتر می رفت. چشمانش را ریز کرد، دست چپش به طور اتفاقی حلقه انگشت اشاره دست راستش را نوازش کرد و به فکر حمله افتاد.
"آه، جیانگ چنگ، افکارت همونطوریه که انتظار داشتم، شنیدنشون لذتی نداره." سکوتی که بهشون با افکار رهبر مکتب جیانگ بوجود اومده بود، توسط وی ووشیان شکسته شد.
"چرا احساس میکنم رهبر فرقه جیانگ اینجا خیلی ترسناک تره؟" لان جینگی با لان سیژوی زمزمه کرد و به مردی که حتی وقتی قصدش برای مبارزه با هانگوانگجون مشخص شد حتی یک پلک هم نگاه نکرد.
جیانگ چنگ پس از مدتی نوازش انگشتر، دشمنیش رو مهار کرد. به عنوان رهبر فرقه، نمی تونست به اندازه جین لینگ تکانشی باشه و بدون اطمینان کامل به موفقیت، به فکر مبارزه با لان وانگجی باشه.
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.