Part 16

104 33 7
                                    


سه سال بعد

صدای چک‌چک اب شدن قطرات برف نغمه ای گوش‌نوازی می‌نواخت و رد پای بهار در شکوفه های بنفشی که سرشان را از دل سرما بیرون آورده بودند دیده میشد، در داخل کلبه ی چوبی انگار کسی خودش را زیر انبوهی از پتوهای طرح دوزی شده‌ی نفیس حبس کرده بود و تنها موهای لخت مشکی اش که مانند آبشاری سیاه رنگ روی تخت ریخته شده بودنشانه ای از وجودش میداد.

شیئو لبه لحاف سنگین را کنار زد.
‹ شیزون بیدارشو ...حالت خوبه ›

دستش را روی گونه هایش که مانند روح رنگ پریده شده بود گذاشت : بدنت یخ زده دوباره کابوس دیدی؟

پلک های جی هوان به سختی باز شد با دیدن آن دو چشم طلایی رنگ که به او خیره شده بودند ابروهایش را در هم کشیده و یقه ی لباس شیئو‌ را در دستانش فشرد .
_تو برگشتی...

دستان او را گرفت اولین بار نبود که هنگام بیدار شدن هذیان میگفت « حتما دوباره خواب خانوادش رو دیده».

‹توی خواب کدوم بیچاره ای رو داشتی میزدی شیزون ›

با حالت گیجی به اون نگاه کرد با مکث خندید: معلوم نیست تو رو ، چشمانش را مالید داشتم فکر میکردم اگه یه مزاحم توی صبح زمستونی که حتی پرنده ها میخوابن آمد بیدارم کرد با کدوم یکی از سلاح هام بزنمش.

از بلند شد و ظرف آب گرمی را آورد تا صورتش را تمیز کند.
‹ باشه ولی اول تمرین امروزم رو بگو و بعدش وسایلت رو جمع کن باید فردا برگردیم کوهستان›

حوله را خیس کرد و به صورتش کشید‌.
_ من چیزی با خودم نمیبرم اونجا همه چی هست بهت گفتم وقتی خوابم‌ اینقدر روم پتو ننداز میدونی‌ که از گرما بدم میاد.

‹نمیخوام دوباره مریض بشی خیلی زود سرما میخوری پشت سر او نشست و انگشتانش را میان موهای ابریشمی اش فرو برد و با ملایمت شانه کرد دوباره موهات رو درست نشستی گره خورده ›

_ وقتی میخوابم زیر بدنم گره میخوره بادبزنم رو درست کردی ‌؟

‹نه هنوز نمیدونم چرا با اینکه صد تا بادبزن داری فقط اونو دستت میگیری و هر دفعه میشکنی ›

_ هدیه‌ی یه شخص خاصه وقتی دستم میگیرم باعث میشه اروم بشم

‹اگه اینقدر برات مهمه باید بیشتر مراقبش باشی›
ظرف آب را برداشت و فنجانی از دم نوش زنجبیل به او داد ‹بخور گرمت میکنه›
یکی از کمدها را باز کرد و لباسی همراه با پالتویی از پوست روباه را روی تخت گذاشت دوش که گرفتی صبحانه رو توی بالکن گذاشتم.

_پای‌جیو هم داره؟( یه نوع ترشی فلفله)

‹کی صبح فلفل میخوره ›

_من

چشمانش را در حدقه چرخاند جواب او را نداد و از اتاق خارج شد.

𝑻𝒉𝒐𝒖𝒔𝒂𝒏𝒅 𝑳𝒊𝒆𝒔Where stories live. Discover now