جی هوآن متوجه نگاه متعجب او شد: میدونم داری به چی فکر میکنی ولی هر فکر احمقانه ای که داری از سرت بیرون.
شیئو مصنوعی خندید: دارم به چی فکر میکنم؟
_ به طومار هایی که از جادوی سیاه باقی مونده بهتره بدونی اونارو خیلی وقت پیش از بین بردم.
‹حتی اگه بتونم اونا رو پیدا کنم بلد نیستم ازشون استفاده کنم›
_حتما همینطوره همراهم بیا کتابخونه رو نشونت میدم.
با گذشتن از محدودهی مرکزی کوهستان شاگردانی با لباس های سفید و سربند قرمز رنگ مشغول تمرین با کاتانا بودند با دیدن جی هوان بی درنگ تعظیم کردند جی هوآن بادبزنش را جلوی صورتش گرفت انگار که نمیخواست کسی مستقیماً چهرهی اش را ببیند.
استاد ون شمشیرش را داخل غلاف برد: مشکلی پیش امده عالیجناب ؟
_باید مشکلی پیش بیاد که منو ببینید؟
" نه فقط کم پیش میاد توی محوطهی مرکزی ببینمتون"
_ نگاهی به شاگردان انداخت: هوم.. تمرین تون تا ظهر طول میکشه ؟
"معمولا، البته بستگی به خودشون داره"
تای جیان که بخاطر دیر رسیدن به تمرین صبحگاهی به انجام داده ۲۰۰ شنا تنبیه شده بود با دیدن آن ها دو زانو نشست با آستین پیراهنش صورتش را پاک کرد و لبخند شیطنت آمیزی به شیئو زد.
شیئو بلافاصله نگاهش را از او گرفت و پشت سر جیهوان خودش را مخفیکرد.
جیان با دیدن واکنش بامزهی او گوشهی لبش بالا رفت و چال کوچکی روی گونهاش نمایان شد.
خندهی او نگاه جیهوان را به سمت خودش جلب کرد : استاد ون اون چرا روی زمین نشسته؟
"قبل اینکه شما برسین بخاطر دیر حاضر شدن برای تمرین صبحگاهی تنبیه صبح شد"
_واقعا ؟ چند دقیقه دیر کرد؟
"تقریبا نیم ساعت"
_سرش را عقب برد و به شیئو نگاهی کرد: خیلی جالبه شنیدی لانگ شیئو بقیه بخاطر دیر رسیدن تنبیه میشن تو چقدر دیر کردی بذار فکرکنم، یک ساعت درسته؟
شیئو چشم هایش را در حدقه چرخاند : ممنونم استاد ون
جی هوان با باد بزنش به پیشانی اش ضربه ای زد: چشم هاتو برای من اینطوری نکن دفعه ی دیگه تنبیه میشی البته شنا زدن برای هیکل تو زیاد سخت نیست شاید باید روی کمرت بشین.
با شنیدن حرف های جی هوان صدای خندهی آرام از میان شاگردانی که تا به حال این وجه از اخلاق استاد اعظم را ندیده بودند بلند شد.
_لبخند گرمی زد: روز خوبی داشته باشید استاد ون بریم شیئو.
شیئو چشم غره ای به تای جیان رفت و پشت سر او راه افتاد با وارد شدن به منطقه اشراف جی هوان رو به روی در آبی رنگ بزرگ ایستاد کلید بلورین را داخل قفل چرخاند و پس از چند لحظه در با صدایی بلند باز شد.
با تابش پرتوی نور خورشید به داخل کتابخانه قفسه هایی که از قفسههای بلند چوبی تا زمین را پوشانده ، و مملو از اشیا قدمی و طومار های باستانی بود نمایان شد شیئو شگفتزده به اطراف نگاه میکرد.
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒐𝒖𝒔𝒂𝒏𝒅 𝑳𝒊𝒆𝒔
Historical Fiction🍀این رمان به سبک: Heaven Official's Blessing , Husky, mo dao zu shi ، the untamed ⟨تو... پشت همهی این اتفاق ها بودی چطور تونستی باهام اینکارو بکنی⟩ ﴿عزیزم نمیدونی توی دنیای تاریکی که برام ساختی زندگی کردن چقدر میتونه سخته باشه الان تنها چیزی ک...