Living With You

102 19 41
                                    

باد سرد کوهستان به صورتش می‌کوبید و موهایش را به هم می‌ریخت روی تخته سنگی که ویوی زیبایی به شهر داشت نشست و به دور دست خیره شد حرف‌های جیان مثل نوار کاستی قدیمی مدام در ذهنش تکرار می‌شد انگشتش را روی زخمی که پس از بوسه روی لبش جا خشک کرده بود کشید و لبخندی تلخی زد: «منو هیچ‌وقت به اندازه وقتی که با جی‌هوان زندگی می‌کردم خوشحال ندیده بعد از اون سه سال لعنتی، انگار روحم رو گم کردم حتی نمی‌دونم دیگه چی می‌خوام وقتی جیان بهم نزدیک شد بدون فکر قبولش کردم انگار از احساسی که به جی‌هوان داشتم می‌ترسیدم و با انتخابی که کردم دنبال راه فرار می‌گشتم چه جوری تونستم از جیان استفاده کنم؟ من همچین آدم کثیفی بودم؟ کی اینقدر منو عوض کردی شیزون »

مشت‌هایش را آنقدر محکم روی سنگ سرد فشرد که انگشتانش سفید شد نامش را مانند طلسمی زمزمه کرد: جی هوان ، هوآن .... چرا فقط نمیتونم ازت متنفر باشم چرا هر شب تصویرت رو اینقدر واضح توی خواب‌هام میبینم و نمیتونم ازش بیدار بشم؟ انگار یک نفر منو توی رویایی که مال خودم نیست اسیر کرده و با تمام وجود ازم میخواد بیدار نشم ‌.

فلش بک پنج سال پیش

عطر دامپلینگ از بیرون رستوران کوچک به مشام می‌رسید میزهای گرد چوبی مملو از مشتری های گرسنه بود دختر جوان آستین پیراهنش را تا آرنج بالا زد و با احتیاط گیره‌ی موی قدمی اش که طرح خورشید روی آن طلا کاری شده بود و گران تر از کل‌ رستوران او به نظر می‌رسید را داخل جعبه‌ گذاشت صدایی آشنا توجه اش را به خودش جلب کرد‌ و لبخند گرمی روی لب هایش نشست.

‹عالیجناب بازم میخواین‌ خرید کنین کل‌ این وسایل رو چه شکلی تا جنگل ببریم؟›

_ببریم نه فکر کن چه شکلی باید ببری سکه‌ی نقره ای داخل دستش را به فروشنده داد و انگشتش‌ را روی دسته‌ی بادبزن های رنگارنگ کشید آبی آسمونی یا سبز تیره؟

‹هیچ کدوم›

_چقدر بی ذوقی ببخشید کدوم یکی از این ها بهتره؟

فروشنده نگاهی به لباس های ابریشمی او انداخت و با آب و تاب مشغول تعریف کردن از اجناسش شد:
"بادبزن های ما از چوب درخت افرا ساخته شده که هرسال فقط یک بار میشه از شاخه هاش استفاده‌ کرد"

_چقدر جالب نمی‌دونستم اینقدر درخت خاصیه.

"بله ارباب جوان و به طرح‌های ظریفش نگاه کنین استاد شان لین طراحی کرده"

جی هوان کوتاه خندید و کلاه حصری اش را پایین تر کشید : خب من ارباب جوانی نیستم بخاطر همین نمیشناسم.

"واقعا به ظاهرتون نمیاد سنی داشته باشین ایشون معروف ترین نقاش کشوره"

_جدی پس هر ده تاشو میخرم

فروشنده با دستپاچگی چند بار تعظیم کرد همش ؟؟ممنون ارباب جوان

_نیازی به تشکر نیست میتونی سکه‌ی نقره ای رو نگه داری

𝑻𝒉𝒐𝒖𝒔𝒂𝒏𝒅 𝑳𝒊𝒆𝒔Where stories live. Discover now