Poison of Love

149 35 34
                                    

پس از گذشت دو روز پیاده‌روی به کوهستان مقدس رسید هیچ وقت فکرش را نمی‌کرد روزی دلش برای شنیدن صدای همهمه شاگردان و بوی غذاهای سوخته‌ی سالن غذاخوری تنگ شود با دیدن چهره‌ی تای جیان در پایین پله ها سریع به سمتش رفت و او را در آغوش گرفت.

تای جیان لبخند زد و سرش را روی شانه‌ی او گذاشت: این دفعه خیلی طولش دادی تا برگردی.

‹متاسفم قرار بود ماه قبل بیام دیدنت ولی شیزون... یعنی جی هوان مریض شد ›

از شیئو فاصله گرفت و با لحن سردی گفت: دیگه عادت کردم مشکلی نیست لیشا خیلی نگرانت بود حداقل می‌تونستی نامه بفرستی.

‹جنگل خیلی با شهر فاصله داره جایی رو پیدا نکردم که نامه بفرستم›

_باشه نمی‌خوام الان که دیدمت بهت غر بزنم بریم شام‌ بخوریم حتما گرسنه ای.

‹ توی اتاقم بخوریم باید باهات تنها حرف بزنم›

پس میرم غذا بخرم، روی تخت لباس تمیز برات گذاشتم با گفتن این حرف از کنارش رد شد این روزها خیلی لاغر تر از قبل نظر میرسید با خودش گفت:« یعنی هنوز بعد از گذشت این همه وقت بدنش کامل درمان نشده ؟ لیشا توی نامه نوشته بود که با رفتنم از کوهستان جیان خودش را غرق انجام ماموریت های مختلف کرده الان که فکر میکنم رفتارش هم عوض شده»

با نزدیک شدن به اتاقش سرجایش ایستاد از پنجره نور ضعیف شمعی دیده میشد« یعنی جیان اینقدر زود برگشته امکان نداره» دستش را روی شمشیرش گذاشت و با مکث داخل شد مرد سفید پوشی کنار پنجره ایستاده بود و چهره اش در تاریکی مشخص نبود.

_دیر‌کردی لانگ شیئو

‹استاد ون؟›

_خیلی وقته ندیدمت چقدر بزرگ شدی‌.

با لبخند به او تعظیم کرد: انتظار دیدنتون رو اینجا نداشتم.

روی صندلی نشست: درواقع تو باید به دیدنم میومدی‌.

‹متاسفم، عالیجناب از جنگل شخصی شون زیاد بیرون نمیان چیزی میخورین›

پوزخندی زد : خیلی به عالیجناب اهمیت میدی نه بشین زیاد نمیمونم چند روز پیش با ارشد حرف زدم.

شیشه ای از شراب برداشت و سر میز نشست.
‹ عمو چطوره؟ دلم براش تنگ شده›

_راستش زیاد خوب نیست بیماریش دوباره پیشرفت کرده.

حالت چهره اش تغییر کرد‌‌ با چند دقیقه مکث‌‌ گفت : من نمیدونستم جیان خبر داره؟

_خودش می‌دونه امدم بهت بگم زیاد وقت نداریم باید جانشین بعدی رو مشخص کنیم.

‹جیان هنوز آمادگی نداره›

_ منظورم تویی

‹من مناسب این جایگاه نیستم ›

𝑻𝒉𝒐𝒖𝒔𝒂𝒏𝒅 𝑳𝒊𝒆𝒔Onde histórias criam vida. Descubra agora