‹بگو یه زخم خیلی سطحی داشت ولی چون دکتر گفت باید استراحت کنه استاد ون اجازه نداد امشب از درمانگاه بیرون بیاد›
_امیدوارم بعدا حداقل شام مهمونم کنی خودت میدونی داری چی ازم میخوای مثل اینکه بگی برگرد با اون اشباح سیاه بجنگ.
‹غر نزن جیان تو میگفتی میخوای استادت بشه از الان باید به دیدنش عادت کنی›
یکی از ابروهاشو بالا برد: پس نقشه کشیدی که امشب نظرم عوض بشه؟
شیئو خندید: همینطوره برو داره دیر میشه یادت نره که حتما نمک و فلفل یا آب لیمو بزنی به غذاش ترشی فلفل هم اگه داشتن ببر.
_چرا مگه سم ریختن توی ظرفش باید جلو لو رفتن مزش رو بگیرم؟
‹نمیدونم عادت داره اینطوری غذا بخوره›
_چقدر عجیبه
‹تا حالا دیدی کاری رو طبیعی انجام بده؟›
تای جیان جلوی ایینه ایستاد موهایش را پشت سرش بست و لباس هایش را مرتب کرد: خوب به نظر میام؟
شیئو نیم نگاهی به او انداخت: آخرش وقتی به کاخش برسی قیافت داغون شده خودتو خسته نکن.
خیلی بی ذوقی از اتاق خارج شد که صدای شیئو را شنید :بذار نصف موهات باز باشه
لبخند زد و چیزی نگفت موهایش را همان حالت بست غذای او را گرفت و همینطور که شیئو گفته بود نمک فلفل و ادویه های مختلف را به ظرف اضافه کرد کمی از سوپ داغ چشید لب هایش جمع شد و آن را در یک دستمال تف کرد «اه چه زهرماریه چه شکلی اینو میخوره؟، خب...ارام باش فقط مونده که به کاخش برسی»
تای جیان اولین بار بود که به کاخ جی هوان بزرگ میرفت و هیچ وقت حرف های شیئو را دربارهی پله های بی شمار آن باور نمیکرد تقریبا به نیمی از راه نرسیده بود که نفس کم اورد و در انتهای مسیر پاهایش را به زور روی زمین میکشید سینی غذا را زمین گذاشت و کنار ستون سنگی نشست«این چه شکنجه ای بود ....پاهام رو دیگه حس نمیکنم در حالی که نفس نفس میزد غرق پیشانی اش را پاک کرد شیئو چه شکلی توی آفتاب ظهر این راه و میره و برمیگرده بخاطر همین اینقدر عضله ای شده »
پس از اینکه نفسی تازه کرد سینی را برداشت و روی به روی در کاخ ایستاد درحال کلنجار رفتن با خودش بود دستش که از اضطراب یخ زده بود را برای در زدن تکان دهد، صدایی او را از افکارش بیرون کشید."سرجات بمون کی هستی ؟"
_چند قدم به عقب رفت .... این شاگرد تای جیان شامتون رو آورده عالیجناب
جی هوان کمی مکث کرد: چرا تو؟ با اشاره ی دستش در طلایی رنگ باز شد.
تای جیان سرش بالا برد و با تردید داخل شد ناخودآگاه نگاهشان بهم گره خورد جیهوان در چهار چوب پنجره تکه داده بود و نور فانوس ها ملایم به صورت یشمی رنگش میتابید، یک استم پایپ در دست داشت و بدنش مانند مجسمهی تراشیده شدهی گران قیمت زیر لباس سفید بلندش دیده میشد شنل خز دار سفید رنگش را برداشت و روی شانه اش انداخت بدون شک او یکی از زیبا ترین مردانی بود که در طول زندگی اش میدید ابروهای مشکی بلندش را در هم کشید و نگاه سردی به تای جیان انداخت "گفتم میتونی وارد بشی؟"

YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒐𝒖𝒔𝒂𝒏𝒅 𝑳𝒊𝒆𝒔
Historical Fiction🍀این رمان به سبک: Heaven Official's Blessing , Husky, mo dao zu shi ، the untamed ⟨تو... پشت همهی این اتفاق ها بودی چطور تونستی باهام اینکارو بکنی⟩ ﴿عزیزم نمیدونی توی دنیای تاریکی که برام ساختی زندگی کردن چقدر میتونه سخته باشه الان تنها چیزی ک...