تای جیان پرده را کنار زد به اطراف نگاه انداخت: اونم ادمه شاید تصمیم گرفته با پای خودش راه بره.
شیئو سرش به نشانه ی تایید تکان داد: مراقب باش کسی نفهمه که تنبیه شدیم مخصوصا جلوی اون اشراف زاده ها برات دردسر میشه.
تای جیان خندید و بقیهی لباس شیئو را بست : از کجا باید بفهمن فقط من ، خواهرت و استاد ون میدونیم زخمی شدی.
‹امیدوارم همینطور باشه›
════ ⋆❁⋆ ════
فردای آن روز شیئو و تای جیان به سمت ورودی کاخ جیهوان رفتند تعداد بیشماری از شاگردان اطراف پله ها نشسته بودند، با آمدن آن ها صدای خنده هایشان بلندتر شد:
"اینجا رو ببین کی فکرشو میکرد شاگرد ارشد شیئو که همه ی ماموریت هاشو بدون یک بار شکست انجام داده تنبیه بشه "
"میخوای پرنسس رو تا اخر پله ها کول کنی؟"
تای جیان عصبی دستش را روی صورتش کشید: حتما کار خدمتکار هاست.
شیئو مدتی سرجایش ایستاد با تردید ردای بیرونی اش رو دراورد و به کمرش گره زد : مهم نیست دیگه شده بهشون توجه نکن زیاد وقت نداریم با نوک انگشتانش به ظرف غذا کمی انرژی معنوی داد تا گرم بماند و سپس شروع به بالا رفتن از پله ها کرد.
در کوهستان معمولا تفریحات کمی وجود داشت و شاگردان تحت تعلیمات و تمرینات سخت تهذیب گیری از انجام دادن عادی ترین روتین زندگی مثل نوشیدن مشروب ، خوردن گوشت و گوش دادن به موسیقی محروم می شدند زمانی که یک نفر تنبیه میشد برای آنها مانند تماشای یک صحنه تئاتر هیجان انگیز یا مسابقه به صورت زنده بود و حتی روی دوام آوردن یا بیهوش شدن شاگردان بخت برگشته شرط بندی میکردند.
تقریبا نیمی از مسیر را پشت سر گذاشته بود شیئو دستش را به پله بعدی فشار داد و خودش را بالا کشید رد خون دست هایش روی پله ها مانده بود عرق پیشانی اش را با بازویش پاک کرد و دراز کشید آسمان صاف بود و خورشید مستقیم به ان ها میتابید، حدود ۲۰۰ یا ۳۰۰ پله رو به رویشان باقی مانده بود میتوانست صدای زمزمه ی بقیه ی شاگرد ها را در بالای پله ها بشنود درد شدیدی در پهلویش احساس میکرد هنوز سم ارواح داخل زخمش کاملا درمان نشده بود و با هر حرکتی که انجام میداد عضلاتش میسوخت.
تای جیان جلو تر او میرفت موهای قهوه ای رنگ نمناکش با حالتی آشفته به صورتش چسبیده بود و رد گل و لای پله ها لباس ابریشمی سفیدش را کثیف میکرد هرچند دقیقه یکبار برمیگشت تا مطمئن شود حال شیئو خوب است نفس زنان روی پله نشست: خوبی میخوای بقیش رو ادامه ندی؟
نه خوبم نگاه گذرایی به او انداخت به نظر میرسید بخاطر حضور این جمعیت ذهنش درگیر شده بود
‹نگران نباش این یه تنبیه سادست تاثیری روی مسابقه نمیذاره اگه گرمت شده لباستو بکن›
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒐𝒖𝒔𝒂𝒏𝒅 𝑳𝒊𝒆𝒔
Historical Fiction🍀این رمان به سبک: Heaven Official's Blessing , Husky, mo dao zu shi ، the untamed ⟨تو... پشت همهی این اتفاق ها بودی چطور تونستی باهام اینکارو بکنی⟩ ﴿عزیزم نمیدونی توی دنیای تاریکی که برام ساختی زندگی کردن چقدر میتونه سخته باشه الان تنها چیزی ک...