بوی گَس عود همراه با دارو در اتاق پیچیده بود نور چراغ نفتی از لابهلای پلکهای سنگینش ازارش میداد انقدر سر درد داشت که حس میکرد با باز کردن چشمانش سرش منفجر میشود.
‹زیر لب کلماتی را زمزمه کرد›
تای جیان که کنار تخت درحال چرت زدن بود با شنیدن صدای او صاف نشست و سریع دستش را گرفت: شیئو صدام رو میشنوی بیدار شدی؟
‹چراغ رو خاموش کن›
_ میرم لیشا رو صدا کنم یکم صبر کن با دستپاچگی از اتاق خارج شد.
به سختی پلک هایش را باز کرد و چراغ نفتی را روی زمین انداخت : عجب احمقیه
« چرا دستمو حس نمیکنم سعی کرد خاطرات مبهمش را کنار هم بچیند از اون غار فقط من زنده موندم؟ همش تقصیر منه باعث شدم بقیه کشته بشن»
به اطراف نگاه کرد : « من کجام چرا هنوز اون انرژی سرد رو حس میکنم»
لیشا کنار چهارچوب در ایستاد دنبال این میگردی نی سفید رنگی را از کیفش بیرون اورد.
با دیدن آن شی نفرین شده سرجایش نشست اخ... دستش را روی شانهاش فشار داد: اونو از خودت دور کن اصلا دست تو چیکار میکنه.
"شب اول که بیهوش بودی بالای سرت پیداش کردم مگه بخاطر همین ساز این ماموریت رو انجام ندادی"
‹کنار تخت من ؟ امکان نداره›
لیشا کنارش نشست" الان به این چیزها فکر نکن نی رو میبرم یه جای امن، با پشت دستش تبش را چک کرد سم از بدنت خارج شده فقط تا چند ماه نمیتونی از دستت استفاده کنی"
جیان لیوان آب را پر کرد و نزدیک لب شیئو گرفت: بهت گفتم چقدر میتونه خطرناک باشه ولی بازم اصرار داشتی انجامش بدی ممکن بود کشته بشی اگه جی هوان نجاتت نداده بود.
با شنیدن اسم او سرفه کرد و لیوان را کنار زد : شیزونم کجاست؟
لیشا پوزخند زد: شیزونت چند ساعت پیش رفت کل مدتی که بیهوش بودی داشت بهت انرژی معنوی میداد.
‹واقعا کل مدت پیشم موند؟›
"اره بخاطر اون نمیتونستم بیام کنارت نمیدونم چرا باید اینقدر بهت توجه کنه چی توی ذهنش میگذره "
تای جیان یکی از ابروهایش را بالا برد : مطمئنم روی شیئو کراش داره
‹ نفسش را فوت کرد ساکت شو جیان، شیجیه نی رو با قوی ترین افرادمون ببر همون جایی که من پیداش کردم تو نمیدونی چقدر میتونه خطرناک باشه اون ساز مال فنگ میه شاه اشباح دیوونه ›
لیشا با چشمانی گرد شده سرش را سمت شیئو برگرداند در آن نور کم حس کرد لبخندی کشیده ای روی صورتش نقش بست : تو شاه ارواح سوم رو دیدی؟

YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒐𝒖𝒔𝒂𝒏𝒅 𝑳𝒊𝒆𝒔
Historical Fiction🍀این رمان به سبک: Heaven Official's Blessing , Husky, mo dao zu shi ، the untamed ⟨تو... پشت همهی این اتفاق ها بودی چطور تونستی باهام اینکارو بکنی⟩ ﴿عزیزم نمیدونی توی دنیای تاریکی که برام ساختی زندگی کردن چقدر میتونه سخته باشه الان تنها چیزی ک...