Part 5

196 54 21
                                    


جی هوان به صندلی تکیه داد: خودت غذا خوردی؟


‹بله عالیجناب اتفاقی افتاده اولین باره که میبینم از عمارت خودتون خارج شدین›

_ امروز با رهبر حزب ها جلسه دارم از استاد ون شنیدم که نمیخوای توی مسابقه شرکت کنی.

شیئو خندید: چرا باید توی مبارزه ای که شکست میخورم شرکت کنم ترجیح میدم توی مسابقاتی که بین مردم عادی برگزار میشه شانسمو امتحان کنم.

جی هوآن سرش را کمی کج کرد و گفت: شاید همینطور که میگی باشه.

‹منظورتون چیه›

_هیچی تو واقعا شاگرد خوبی هستی برگرد پیش دوستت اگه وقت داشتی بعدا غذام‌ رو بیار اتاقم اینجا اشتهای آدم رو کور میکنه.

شیئو متوجه حرف های او نشد به نظر می امد داشت غیر مستقیم به او کنایه میزند کمی فکر کرد« یعنی کاری کردم که ازم چیزی فهمیده باشه؟»

با مکث لبخند زد :هرجور شما دستور بدین.

دستمال را آرام روی لب هایش کشید و از سرجایش بلند شد.
_خوبه برمی‌گردم اتاقم بعدا میبینمت لانگ شیئو.

پس از خارج شدن او از سالن استاد ون سریع به سمت میز شیئو امد.
" تو دیوونه شدی چرا این کارو کردی"

شیئو خندید: چیکار کردم؟

"فکر کردی داری با کی حرف میزنی یا غذا میخوری "

‹اون خودش ازم خواسته بود وقتی غذا میخوره همراهیش کنم›

"درست حرف بزن اون ؟"

چشم هایش را در حدقه چرخاند: عالیجناب با این مسئله مشکلی ندارن چرا شما حساس شدین؟

استاد ون آرام به شانه او زد "تو هنوز بچه ای اینکه باهات خوب رفتار میکنه دلیل نمیشه که بلایی سرت نیاد بخاطر همین اصرار دارم که کتابای تاریخی بخونی"

شیئو غذای جی‌هوان را جمع کرد تا بعدا برای او ببرد. ‹عجیبه که همه اون رو به عنوان یه قهرمان میشناسن ولی مثل یه هیولای ترسناک باهاش رفتار میکنن میدونین برای اینکه توی کتابای تاریخی بشناسمشون خیلی سنشون کمه؟›

یکی از ابروهایش را بالا برد" امروز زیاد مشروب خوردی؟ داری عجیب حرف میزنی کسی فکر نمی‌کنه که ترسناک هستن فقط تو نمی‌تونی عالیجناب رو‌ با یکی مثل ما مقایسه کنی "

سرش را به نشانه ی تایید تکان داد نمیخواست بیشتر از این بحث را ادامه بدهد با خودش گفت «به هرحال هرچقدر که نابغه باشه اونم ادمه هیچکس نمی‌خواد تنها بمونه»
به او تعظیم کرد : شما درست میگین از این به بعد مراقب رفتارم هستم.

استاد ون لبخند زد: برای تمرین دیر نکن.

❆ ❆ ❆ ❆

𝑻𝒉𝒐𝒖𝒔𝒂𝒏𝒅 𝑳𝒊𝒆𝒔Where stories live. Discover now