True or Lie

57 16 21
                                    


شیئو با عجله خودش را به بیرون عمارت رساند شعله‌های سرخ‌رنگ مانند اژدهایی خشمگین به سمت آسمان اوج می‌گرفتند و قله‌ی کوهستان را مه غلیظ دود پوشانده بود. با احتیاط از عمارت خارج شد دایره‌ی حفاظتی که کوهستان را از ارواح حفظ می‌کرد اکنون شکسته شده و نشان میداد تمام نگهبانان کشته شدند.

کمی آن طرف تر در مسیر پله ها جسد شاگردان و سربازان سیاه پوش دیده میشد و صدای فریاد هولناک موجودات سایه‌ ای با چنگال‌های خونین در حال تعقیب بازماندگان بودند در هوا می‌پیچید.

با احتیاط نبض پسران جوانی که در خون عرق بودند را چک : لعنتی چه اتفاقی داره میوفته چرا لباس مشکی دارن امکان نداره کار یعنی ممکنه کار افراد ما باشه نگاهش به سمت انتهای پله ها کشیده شد ، شبحی با زره‌ی زنگ‌زده و پتکی خونین در دست مانند مجسمه‌ی مرگ ایستاده بود با دیدن شیئو، سرش را به سمت او برگرداند و خشم پرچشمان گود رفته‌اش درخشید.

با قدم هایی آهسته عقب رفت شمشیری را از روی زمین برداشت «شبح زره پوش .... چطور ممکنه هیچکس قدرت احضار اونو نداره مگه اینکه... »

با کشیده شدنش به سمت بوته ها سریع شمشیرش را از غلاف بیرون کشید.

‹جیان؟؟›

"ساکت باش اگه مارو ببینه مرگمون حتمیه"

‹تو نباید داخل زندان باشی ؟ چرا افرادم به کوهستان حمله کردن؟›

"بعدا همه چیز رو توضیح میدم باید سریع از اینجا فرار کنیم قبل از اینکه جی هوان برگرده"

‹شیزون اینجا نیست ؟›

درحالی که به سمت راه میانبر مخفی کوهستان حرکت می‌کرد گفت: جی هوان برای کمک به قبلیه‌ی لینگ رفته بحثش طولانیه لیشا این نقشه رو کشید که اونو از کوهستان بیرون بکشه متاسفم مجبور شدم عمدا کاری کنم که زندانی بشی.

شیئو سر جایش ایستاد: تو چیکار کردی

"باور کن اصلا فکر نمیکردم اون اینقدر بهت آسیب بزنه"

‹اگه همینطور که تو میگی باشه و این نقشه‌ی لیشاست پس اون شبح زره پوش اینجا چه غلطی میکنه و چرا داره مارو میکشه›

"لیشا... مجبور شد از نی فنگ می استفاده کنه ولی کنترل قدرتش از دستمون خارج شد و... ولش کن وقت نداریم شیئو دنبالم بیا"

با کشیده شدن دستش بی اختیار تای جیان را دنبال کرد هزاران سال در سرش میچرخید پس از چند دقیقه کنار در آبی رنگ کتاب خانه ایستادند.

"لیشا گفت اینجا منتظرشون باشم"

‹عمو هم اینجاست ؟›

تای جیان سرش را تکان داد: یه نفر باید میومد که بتونه ارتش رو هدایت کنه.

‹دیوونه شدی اون همین الان به سختی می‌تونه راه بره›

"خودم میدونم ولی راه دیگه ای نداشتیم"

𝑻𝒉𝒐𝒖𝒔𝒂𝒏𝒅 𝑳𝒊𝒆𝒔Where stories live. Discover now