Our Savior

95 20 46
                                    

جی هوان بلافاصله شمشیر را زمین انداخت و چند قدم عقب رفت : باشه...شیئو اون شمشیر رو کنار بذار من به کسی آسیب نمیزنم

شیئو نگاهی به صورت وحشت زده او انداخت و عصبی خندید: اینقدر میترسی بدن جایگزینت که چند ساله دنبالشی آسیب ببینه شمشیر را به سینه اش فشار داد

دستش را به سمت او دراز کرد : شیئو ...دیوونه نشو بدن جایگزین چیه با مکث به او نزدیک شد شمشیر رو به من بده بذار حرف بزنیم.

‹اگه نمیخوای این بدن رو تکه تکه نکنم همین الان می‌ذاری اونا برن›

جی هوان با تردید تیغه‌ی شمشیر را گرفت و دیوار آتشین را باز کرد : راضی شدی

قطرات سرخ رنگ خون از تیغه‌ی سرد شمشیر بر زمین می‌چکید شیئو نفسش را حبس کرد و ان را از میان دستان جی هوان بیرون کشید : شیجیه با عمو و جیان از اینجا برین بعدا میام دنبالتون

<من تنهات نمیذارم>

جی هوان انگشتاش را مشت کرد : همین الان برین من زیاد منتظر نمیمونم

جیان به تای وین که تقریبا بیهوش شده بود کمک کرد بایستید : فکر کردی تو رو با اون تنها می‌ذاریم مخصوصاً الان که سنگ دستشه

_سنگ همیشه دست من بوده الان چه فرقی کرده این مزخرفات چیه میگین نگاهش به سمت لیشا چرخید.

لیشا دستش را روی شانه‌ی جیان گذاشت و چیزی را کنار گوشش زمزمه کرد

جیان با نگاهی نگران به او خیره شد : مطمئنی اتفاقاتی نمیوفته اگه تا یک ساعت دیگه برنگردی میام دنبالت

دستش را روی موهایش کشید : باشه همون جا که بهت گفتم می‌بینمت

پس از رفتن آن ها خم شد تا کیف را بردارد ولی جی هوآن سریع تر رد حرکت او را گرفت و پایش را روی کیف گذاشت سرش کج کرد: خیلی عجله داری؟

<درست عالجیناب خیلی عجله دارم به لطف شما بردارم زخمی شده اگه میشه زود تر دروغ هاتون رو بگین ولی بهتره بدونی من همه چیز رو براش تعریف کردم >

جی هوان دستش را به چانه اش کشید و خندید : جالبه که من شدم عوضی دروغگو که مزاحمتون شدم شما به شهر من حمله کردین و حتی وارد اتاق شخصیم شدین و وسایلم رو دزدین ولی جوری رفتار میکنین انگار همه چیز تقصیر منه

شیئو ردای بیرونی اش که پس از باز شدن زخم هایش خونی شده بود را در اورد و به کمرش گره زد :سنگ رو به دست اوردی حالا هر غلطی میخوای بکن من مسولیت این جنگ رو قبول میکنم لطفاً کاری به خانوادم یا قبیلم نداشته باش

من دقیقا میخوام چه غلطی بکنم لحنش را عوض کرد و با طعنه گفت : میشه برام روشن کنی لیشا

<عالیه عالیجناب الان فراموشی هم گرفتین اون همه چیز رو میدونه لازم نیست دیگه نقش استاد مهربون رو بازی کنی>

𝑻𝒉𝒐𝒖𝒔𝒂𝒏𝒅 𝑳𝒊𝒆𝒔Where stories live. Discover now