قسمت اول...
"خب خانم ها و آقایون ، همگی خوش اومدید...بفرمایید..."
با اشاره تهیه کننده همه عوامل حاضر در سالن کنفرانس صندلی ها را عقب کشیدند و جایگزین شدند جز یکی که خالی سرجا ماند. صندلی روبروی او با برچسب پشتش که اسم بازیگر نقش مقابل او رویش پرینت شده بود! نگاهش را به عظمت میز بلند و تعداد قابل توجه افراد معروف دورش چرخاند.هیجان زده و عصبی بود. دستانش سرد شده و نفسش سخت در می آمد.بودن در این پروژه برایش خیلی اهمیت داشت. کارهای قبلیش با اینکه شهرت کافی برای او بوجود آورده بودند ولی به اندازه این سریال مطرح نبودند. بازی در مقابل چنین بازیگران ارزشمند با این کادر حرفه ای و سناریویی چنین قدرتمند برایش افتخار بزرگی بود. از پسش برمی آمد یا نه نمی دانست!
"همه هستن؟" کارگردان سر بلند کرد و نگاهی کوتاه از سر میز به افرادش انداخت و وقتی مطمئن شد جز یکی از دو بازیگر اصلی،همه هستند رو به دستیارش کرد:"زنگ بزن ببین اگر دیر میاد شروع کنیم..."
دستیار به سرعت موبایلش را در آورد تا تماس بگیرد.عده ای منتظر فهمیدن نتیجه به خانم دستیار خیره شده بودند و عده ای در سکوت پوشه هایی که جلوی هر کدام بود ورق میزدند و مطالعه میکردند...
"گوشیشو جواب نمیده!" زن جوان موبایلش را روی میز گذاشت.
(چه مسخره! چطور میتونه به چنین جلسه ی مهمی بی احترامی کنه و اینهمه آدم سرشناس
رو منتظر بذاره درحالیکه من یه ساعت هم زودتر اومدم!؟)نمی توانست از پس حس بدی که نسبت به همبازی آینده اش داشت بربیاید. فقط چند بار در مراسم اهدای جوایز روبرو شده بودند و در چشمش یک جوانک بی لیاقت و لوس بنظر آمده بود و شاید تنها دودلی که در مورد قبول یا رد این پروژه داشت بخاطر حضور آراس در آن بود. نمی توانست منکر مهارت های بی نظیر و زیبایی دلنشین جوانک بشود ولی باز هم از اینکه هم سطح او و نقش بازیگر مقابلش باشد ناراضی بود.
"خب بچه ها! فکر کنم همتون با پروژه آشنایی دارید..."کارگردان کلید صحبت را زد:"طی کنفرانس های خصوصی قبلی،تا جایی که ممکن بود سعی کردیم به همه جوانب کار و شرایط و روند پروژه اشاره کنیم بازم اگر کسی سوالی داره بپرسه تا جلسه رو شروع کنیم..."
حرفش تمام نشده در سالن باز شد و شخصی نفس بریده داخل پرید:"اخ اخ شرمنده...میدونید که! ترافیک!"
همه ی نگاها به سمت در چرخید و بازیگر جوان دستها را به علامت تسلیم بلند کرد:"دیر که نکردم نه؟"
کارگردان لبخند زد:"نه!کاملاً به موقع! "
از عکس العمل مثبت کارگردان و شاداب شدن چهره ی باقی افراد دور میز لجش گرفت! او و آراس همسن بودند و بله شاید آراس زودتر از او بازیگری را شروع کرده بود ولی تنها شانسش نقش گرفتن در پروژه های بهتر بود وگرنه مطمئن بودنه به اندازه ی او نه استعداد کافی داشت نه زیبایی!!!
YOU ARE READING
Insanity Play
Fanfictionدر اول قرار بود یک پروژه ساده باشد ولی کاراکترها بازیگران را تسخیر کردند و سناریو زندگیشان را تحت تاثیر قرار داد.... دیگر تشخیص فرق میان واقعیت و داستان دوست و دشمن، عشق و نفرت، رقیب و همکار و حتی روز و شب غیر ممکن شده بود...