قسمت هفتاد و سوم

71 10 0
                                    


"قسمت هفتاد و سوم"

"چاچا؟صبر کن بینم!چی شده؟!"آراس سعی می کرد قبل از آنکه چاتای سکس را شروع کند او را رام کند چراکه از این هجوم دستهای ظالم و بوی غلیظ الکل و سکوت ممتد و نفسهای ترسناک می توانست بفهمد اگر زود جلویش را نگیرد مورد تجاوز وحشتناکی قرار خواهد گرفت ولی چاتای در تلاش برای فتح این تن شهوت انگیز، چیزی نمیشنید.به هر جایی از پوست نرم آراس که بدستش می آمد چنگ میزد و برای خوردن گردن و لبهای او زبانش را به هر طرفش میکشید.

نمیدانست با چه و چه کسی لج کرده بود فقط می خواست آراسش را دوباره بدست بیاورد و مطمئن شود مال اوست...

آراس با اینکه تنش در درد و سوزش بود سعی میکرد ناله و مبارزه نکند.نمی دانست چه شده در آن شرایط هم اهمیت نداشت.اول باید این جوان دیوانه را آرام میکرد!پس با اینکه میترسید دهانش را به گوش چاتای رساند و پچ پچ عاشقانه ای کرد:"هی هی هی!آروم باش عزیزم... آروووم" دستهایش را بزور دور گردن چاتای حلقه کرد و سر او را با وجود آنکه با جدیت ممانعت میکرد روی سینه اش خواباند:"هیشششش...آروم ...آروم...یه دقیقه آروم بگیر..."

مستی چاتای را ضعیف کرده بود بطوری که از فشار بازوهای آراس گردن خم کرد و ناخواسته و اجباری سرش را روی سینه ی پرتپش او گذاشت.آراس دست به کمرش کشید و سرش را نوازش کرد:"آفرین عزیزم...عشقم...چاچای نازنینم!آروم باش!"

دست چاتای از کمربندش شل شد و جسم خسته اش را روی تن نیمه لخت آراس رها کرد.چقدر

به این استراحت نیاز داشت!به این نوازش مهربان و شنیدن لحن شیرین محبوبش...

آراس با بی حرکت شدن چاتای نفس راحتی کشید و درحالیکه همچنان با ملایمت انگشتانش را به کف سر او میکشید و با دست دیگر کتفهایش را آهسته میمالید زمزمه وار پرسید:"بگو بینم چی شده؟"

"نباید... میرفتم..."چاتای نفس نفس میزد.

"پس حالش خوب بود..." آراس نیشخند زد.

چاتای مثل گربه ای وحشی که با نوازشهای صاحبش بخواب میرود احساس سبکی و آرامش عجیبی میکرد:"همه چیزو میدونست...در مورد ما...تو...حتی اورچون..."

آراس شوکه شد!چطور؟کیوانچ از کجا به زندگی او پی برده بود؟لعنت به آن حرامزاده ی فضول!

"نمی دونم چطوری اما...میدونست!"چاتای زمزمه کنان چشمانش را بست و نفس سختی کشید.

با اینکه آراس نگران شده وحشت کرده بود ولی آن لحظه با آن مستی چاتای زمان مناسبی برای بررسی و صحبت در مورد تحقیقات کیوانچ نبود پس بدون آنکه حتی سرعت و فشار دستهایش را تغییر بدهد به ناز کردن چاتای ادامه داد:"پس تصادفش شایعه بود؟"

چاتای با کلافگی غرید:"فقط پاش پیچ خورده...تو اسکی"

آراس خنده ی ریز و ساختگی کرد تا چاتای بشنود:"حدس زدم نقشه باشه..."

Insanity PlayWhere stories live. Discover now