قسمت سوم

140 29 0
                                    

"قسمت سوم"

"اوه! مشت هاتون حرف نداره آقای بولوت!"

"واقعاً؟"خوشحال از تعریف مربی با پشت دستش عرق پیشانیش را پاک کرد. نفس نفس میزد.

مربی کیسه شن بعدی را نشان داد:"دو تا هم لگد نشونم بده!"

به سمتی که مربی اشاره کرد میرفت که...

"خوش اومدید آقای اولوسوی"

با شنیدن صدای دربانِ باشگاه با اشتیاق به در سالن نگاه کرد. کوله ورزشی در شانه عینک پلیسی بر چشمها و هدست در گوشها سلانه سلانه داشت می آمد. از اینکه همبازی متکبرش بموقع رسیده بود تا شاهد قدرت نمایی او باشد و تعریف های مربی را بشنود خوشحال شد آنقدر که بی اختیار لبخند زد ولی برای مخفی کردن دلیلش دست بلند کرد:"هی!سلام!"

چاتای نگاه کوتاهی انداخت و فقط سرش را به عنوان جواب تکان داد ولی یک لحظه متوجه هیکل خوشفرم همبازیش در رکابی و شلوارک سیاه شد و بی اختیار سرش را بیشتر خم کرد تا از روی عینک بهتر ببیند. فکر میکرد ضعیف تر و بی ریخت تر از اینها باشد..و پوستش ! چقدر روشن و نرم بنظر می آمد انگار اگر انگشت بزند مثل پنبه فرو خواهد رفت.

تا مربی به سمت شاگرد جدیدش میرفت او هم روی نیمکت لب دیوار نشست تا نفسی تازه کند. در واقع نمی خواست فوت فنش را به این زودی به رخ همبازی مغرورش بکشد.می خواست همانطور که او در تیراندازی غافلگیرش کرده بود غافلگیرش کند ولی نگاه آزاردهنده ی چاتای او را نگران کرد.(چشه اون؟ انگار قاتل ننشو دیده! چرا اونطوری نگام میکنه؟!)

مربی با او دست داد و خوش و بش کرد ولی او نمی توانست به چیز دیگری جز آن پسرک بلوند آنطرف سالن توجه کند.انگار حضورش کافی بود اعصاب او به نحوی متشنج شود.

"برای تمرین حاضر شید ما هم تازه شروع کرده بودیم"

هدست را در آورد و به سمت آینه ی که کل دیوار روبرو را پوشانده بود راهی شد تا کوله ش را گوشه ای بگذارد اما همچنان از داخل آینه میتوانست همبازی زیبایش را ببیند دانه های عرق روی تن سفیدش برق میزدند و موهای طلاییش کمی مرطوب شده تیره تر و سنگین تر روی چشمان مستش افتاده بود.

مربی داشت به سمت او برمیگشت. از جا بلند شد تا طبق خواسته ی قبلی مربی کمی هم لگدپرانی کند ولی حالا دیگر مطمئن نبود با حضور همبازیش بتواند درست اجرا کند.میترسید بهانه ی دستش بدهد و مسخره اش شود پس سوالی در ذهنش ساخت تا با آن کمی وقت تلف کند.

"اونطور که توی سناریو خوندم همون قسمت اول یه صحنه ی درگیری توی شهر بازی دارم..."

مربی حرفش را برید:"بله ولی شما الان ده سال بیشتره بازیگرید و مسلماً اصول مبارزه سینمایی رو بلدید و می دونید که هر صحنه تمرین خاص خودشو داره و..."

Insanity PlayWhere stories live. Discover now