قسمت صد و هشت

75 13 1
                                    


"قسمت صد و هشت"

"من نمیام"

با ایستادن آراس، یلدران هم با تعجب وسط راهرو ایستاد:"چرا؟"

آراس خیره به در اتاقی که می دانست چاتای موقتاً آنجا بستری شده آهی کشید:"نمیتونم..." خواست اضافه کند خجالت میکشد ولی حتی از بیانش هم خجالت میکشید!

یلدران به سمتش برگشت:"اگر نمیخواستی ببینیش پس چرا تا اینجا اومدی؟!"

آراس دست در جیب کاپشن هنوز خاکی اش کرد و انگار میترسید یلدران او را بزور داخل بکشد قدمی عقب برداشت:"تو برو ببینش بعد بیا بهم بگو حالش چطور بود!" و برای پیدا کردن جایی برای نشستن پشت سرش را نگاه کرد:"من همینجا منتظرم!"

حالا یلدران هم دو دل شده بود:"تو بهش گفتی من مجبورت کردم کتکش بزنی و حالا منو تنها میفرستی تو؟"

آراس به سمت دیوار رفت تا لااقل به آن تکیه بزند:"نترس! همچین زدمش که محاله بتونه پاشه وبلایی سرت بیاره!"و بزور خنده ای کرد اما دلش چنان فشرده شد که بسرعت اشک در چشمانش حلقه زد!

یلدران متوجه حالش شد و بهتر دید دیگر چیزی نگوید:"خیلی خب پس...یه سر میزنم زودی میام"

پرستار مشغول تنظیم سرُم بود و دکتر پیر تند تند چیزهایی میپرسید و در پرونده اش مینوشت.

"سردرد که نداری؟"

"نه...فقط بازوم..."چاتای خیره به در دلش میخواست برای تنها ماندن داد بزند.

"کوفتگی آرنجت شدیده ولی با مسکن دردش آروم میشه...حس تهوع چی؟"

"خوبه...خوبم فقط میخوام بخوابم"

"گوشه ی یکی از دندونات شکسته احتمالاً به معدت رفته باشه خطری نداره ولی بازم اگه ..."

"نه هیچی نیاز نیست"نیش چاتای بیاد مشت های سکسی آراس باز شد و سوزش لب ترکیده اش او را به ناله انداخت!

با صدای او دکتر پرونده را بست:"وضعیت صورتت زیاد خوب نیست پلک چپت پاره شده بود سه تا بخیه کوچیک زدیم ولی با توجه به بازیگر بودنت باس بگم ممکنه یه هفته بیشتر طول بکشه تا ورم و کبودیا از بین بره"

اینبار قلب چاتای لرزید.میدانست خیلی احمق بود که با شنیدن شدت صدماتش لذت میبرد اما نمیتوانست جلوی احساسات جدید و عجیب خود را بگیرد! "مساله نیست!اتفاقاً به این گریم نیاز داشتیم حالا خودش طبیعی حل شد!"خندید اما دردش گرفت!

دکتر پرونده را بست و دست پرستار داد:"امشبو باید بمونید تا مطمئن شیم خونریزی داخلی ندارید اگر مشکلی پیش نیاد فردا ظهر میتونید برید."

و بالاخره در به صدا درآمد.با اینکه چاتای به امید دیدن چهره زیبای آراسش با وجود درد،گردنش را خم کرده بود یلدران داخل شد و نیشخند شرورانه ای زد:"هول نشو منم!"سر چاتای دوباره روی بالش افتاد و یلدران جلو آمد:"سلام ...سلام آقای دکتر خسته نباشید" دکتر با سر جوابش را داد و یلدران رو به چاتای کرد:"تو چطوری مرد گنده!؟"

Insanity PlayWhere stories live. Discover now