قسمت بیست و ششم

106 14 1
                                    

"قسمت بیست و ششم"

فکر نمیکرد چاتای زودتر برسد! با اینکه حتی ماشین را به پارکینگ نینداخته بود و باقی راه تا جلوی در خانه اش دویده بود باز هم دیر کرده بود:"آخ آخ ببخش...دیر کردم"

چاتای از دیدن تیپ متفاوت و موهای شانه شده حتی غلظت بوی عطرش بی علت عصبانی شد و حتی حسودی کرد:"انگار مزاحم شدم! سر قرار بودی؟!"

آراس جلو رفت تا در را باز کند:"خیلی وقته اومدی؟"

چرا جوابش را نمیداد؟ دوباره طعنه زد:"تو گفتی خونه ای واسه همین اومدم!"

آراس با باز کردن در خودش اول داخل شد تا چراغها را روشن کند:"خونه بودم یه کار کوچیک پیش اومد زود رفتم اومدم!"

چاتای نمی توانست از پس فضولی اش بر بیاید. انگار شوهری بود که مچ زنش را در حین خیانت گرفته بود با قدمهای سنگین و چهره ی اخمو قدم به خانه اش(!) گذاشت. اصلاً یادش نبود بخاطر برگرداندن نوار آمده است!

"برای یه کار کوچیک اینقدر تیپ زدی؟حداقل نیم ساعت رو خودت کار کردی!"

آراس لوستر هال را که روشن کرد به سمتش برگشت:"برای تمرین سناریو اومدی یا بازجویی؟"

چاتای متوجه بی ادبی اش شد ولی حرصش را با کوبیدن در پشت سرش خالی کرد:"سناریو رو پرینت کردی؟"

آراس درحالیکه کاپشن جین اش را درمی آورد گفت:"با کجام میتونم پرینت کرده باشم؟! تو راه بودم سمس زدی!"

چاتای باافتخار ورق های پرینت کرده ی سناریو را که لوله کرده از پشت به کمربندش فرو کرده بود بیرون کشید:"می دونستم تنبلی خودم پرینت کردم آوردم!"

آراس به سمت آشپزخانه راهی شد:"حالت چطوره؟بهتر شدی؟"

"کاملاً!"چاتای به دستگاه ویدئو نگاهی انداخت. یعنی متوجه غیب شدن نوار شده بود یا نه؟ چراکه آنوقت پس گذاشتنش قضیه را بدتر میکرد!"تو چی؟ همه چی رو به راهه؟"

آراس قهوه ساز را روشن کرد:"در چه مورد؟"

چاتای دودل وسط هال مانده بود. نوار را سرجایش بگذارد یا نه!؟ "کلاً...مشکلی که پیش نیومده برات!؟"

آراس منظورش را نمی فهمید.شاید باز هم مواد مصرف کرده بود:"نه مشکلی نیست!"و از کابینت دو تا فنجان با نعلبکی هایش در آورد:" قهوه ات رو چطوری می خوایی؟"

چاتای دست در جیب بارانی اش کرد. فقط بمنظور قایم کردن نوار آنرا پوشیده بود که جیب های بزرگتری داشت و می توانست نوار را داخلشان جا بدهد!

"شیرین یا تلخ؟" آراس اینبار ظرف استوانه ای شکر را برداشت ولی چاتای جواب نمیداد.

چاتای نوار را در جیبش لمس کرد. هر چه باداباد باید سر جایش می گذاشت بعد می توانست با خیال راحت بشیند و گپ بزند و سناریو تمرین کند!

Insanity PlayTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon