قسمت هشتاد و یکم

89 12 3
                                    


"قسمت هشتاد و یکم"

"همه تو پوزیشن قرار بگیرند..."

با صدای کارگردان که از ته بلندگو خارج میشد یلدران او را پشت دیوار کشید تا منتظر دستور بعدی بشوند.

"اول تو میری دیگه؟" آراس اسلحه را دو دستی گرفت.

یلدران نگاهی زیرچشمی به او انداخت:"خیلی دوسش داری؟"

آراس با تعجب سر برگرداند و به چهره ی شوخ و باریک مرد جوان خیره شد:"میشه به کارمون تمرکز کنی؟"

یلدران چشمک زد:"آدم فقط حسودی کسیو میکنه که عاشقشه!"

آراس از این پررویی جوانک عصبی شد:"دیگه داری پاتو از حد خودت فراتر میذاریا!"

یلدران سر تکان داد:"آره آره عاشقشی که هنوزم از دستم عصبانی هستی!"

آراس اخم بدی به او کرد و شکر صدای کارگردان مانع ادامه دادن صحبتشان شد:"آماده؟میشمارم

...سه...دو...یک!"

و یلدران مثل کسی که شلوارش آتش گرفته باشد شروع به دویدن کرد. آراس نا نداشت آنطور با قدرت بدود ولی مجبور بود.با اشاره ی بی صدای دستیار کارگردان چاتای هم پریشان از تعقیب پلیس وارد کوچه ی کناری شد و در امتدادش رو به دوربین شروع به دویدن کرد. یک کات کوتاه ضبط شد و دوباره پوزیشن عوض شد.بازیگران دیالوگ خاصی نداشتند فقط دویدن از صحنه ای به صحنه ی دیگر.فیلمبردارها با دوربین های قابل حمل در کوچه های تنگ پخش شده بودند.نورپردازی بخوبی انجام شده صحنه ها با اینکه از هم فرق داشتند طوری تنظیم شده بودند که بدون صرف وقت پشت سرهم برداشت شده حدالامکان کارشان زودتر تمام شود.

تمام حواس چاتای به آراس و موقعیتی برای تنها گیر آوردنش بود تا لااقل با بوسه ای آتشین دل سوزانش را آرام کند و آراس نه به چاتای نه به سریال تنها فکرش درگیر همسر اورچون بود و صحبت تلخی که قرار بود فردا خواسته و ناخواسته با آن زن داشته باشد! شاید به خاطر همین حواس پرتی بود که وقتی طبق دستور کارگردان از ته کوچه ای گذر کرد و به زاویه دیگر دوید متوجه چاتای نشد که پشت دیوار کمین کرده بود! تا کارگردان کات داد دستی از تاریکی کوچه بیرون دراز شد،او را گرفت ،داخل کشید و به دیوار کوبید!آراس می دانست چنین صحنه ای در سناریو نبود فرصت هم نکرد چیزی بگوید.انگشتان قوی گردن لخت او را دو دستی گرفتند و لبهای آشنایی دهانش را بستند!آراس با وحشت از لو رفتن سعی کرد هلش بدهد ولی چاتای بدتر او را به دیوار فشرد و زبانش را کامل در حلق او فرو کرد.نفس آراس برید و زانوهایش از طعم لذیذ دهان معشوقش شل شد...

"هیممم...ممممم"آراس تقلایی دیگر کرد چون بوسه های پرولع چاتای صدای بلندی ایجاد میکرد...

"شیشششش!"چاتای با گاز کوچکی از گوشه ی لب پایینش آرامش کرد:"یه لحظه وول نخور..."

آراس با عجله دست به سینه ی خود انداخت و میکروفن را که زیر لباسش چسبیده بود چنگ زد:"احمق!"پچ پچ خشم آلود آراس چاتای را بیاد میکروفن ها انداخت و با ترس سرش را پس کشید. از شدت هیجان نفس نفس میزد.نگاهشان تلاقی کرد و آراس با ناباوری سرش را تکان

Insanity PlayWhere stories live. Discover now